نگاه استاد

دخترى 26 ساله و دانشجوى سال دوم رشته زبان انگليسى هستم. چندى قبل در كلاس كامپيوتر با نگاه ‏هاى مداوم استادمان روبه ‏رو شده، به او علاقه ‏مند شدم. من قبل از اين حتى با پسر عمو و پسرخاله ‏هايم هم جز سلام كردن، صحبتى نمى ‏كردم و آدمى خجالتى بودم ؛ اما در ارتباط و صحبت با اين استاد و نگاه ‏هاى مستقيم او اصلاً خجالت نمى ‏كشيدم و فكر مى ‏كردم كه همسر مورد علاقه ‏ام را پيدا كرده ‏ام. با پايان كلاس كامپيوتر، من همواره به فكر او بودم و به همين دليل در درس ‏هاى دانشكده ناموفق بودم. اكنون مضطرب و پريشان خاطر هستم. يك جزوه از درس ‏هاى استاد نزد من است و جرأت نگاه به آن را ندارم. با اينكه فردى معتقد، مذهبى و مقيد به ظواهر شرع و عبادات بودم، اكنون سرخورده شده ‏ام و احساس يأس، نوميدى و شكست دارم. بارها از خدا خواسته ‏ام كه فكر او از سرم بيرون برود ؛ اما دعايم مستجاب نشد. اكنون عبادات را فقط به خاطر رفع تكليف انجام مى ‏دهم. از شما تقاضاى راهنمايى دارم ؛ زيرا وضعيتى بسيار بحرانى دارم.