نظریه «عدالت صحابه» در ترازوی قرآن و سنّت و تاریخ

اينكه عده اي توانستند ازنزديك جمال دلرباي پيامبر اعظم (ص) را نظاره كنند، معجزات الهي اش را ببينند، آيات وحي و سخنان حكيمانه اش را بشنوند، خلق عظيم و رحمت وسيعش را احساس كنند  او را در سفر و حظر همراهي نمايند؛ خود امتياز ويژه اي است كه به ايمان آورندگان و تربيت يافتگان آن دوره چهره اي شاخص  ماندگار بخشيده است. اما زين العابدين عليه السلام در صحيفه سجاديه – كه چكيده اي است از معارف اسلام ناب در قالب نيايش – از درگاه خداوند براي اصحاب پيامبر (ص) اينگونه دعا مي كنند:

«اللهم و اصحاب محمد (ص) خاصّه الذين احسنوا الصحابه و الذين ابلوا البلاء الحسن في نصره و كالقوه و اسرعوا الي وفادته و سابقوا الي دعوته و استجابوا له حيث اسمعهم حجه رسالاته و فاوقوا الازواج و الولاد في اظهار كدمته و قاتلوا الاباء و الابناء في تثبيت نبوته و انتصروا به و من كانوا منطوين علي محبته يرجون تجاره لن تبور في مودّته و الذين هجرتهم العشائر اذ تعلّقوا بعروته و انتفت منهم القرابات اذ سكنوا في طلّ قرابته فلاتنس لهم اللهم ما تركوا لك و فيك و ارضهم من رضوانك … »

«بار خدايا و به خصوص اصحاب و ياران محمد (ص) آنانكه همراه بودن (با آن حضرت) را نيكو به پايان بردند و آنانكه براي ياري او در جنگ شجاعت و دلاوري برجسته اي آشكار ساختند و او را يادي كردند و به ايمان اوردن به او شتافتند و به دعوتش پيشي گرفتند و دعوت او را آ هنگام كه برهان رسالتهاي خود را به گوششان مي رساند، پذيرفتند و در راه آشكار ساختن دعوت او (به راه حق) از زنان و فرزندان دوري نمودند و در استوار كردن پيامبري او با پدارن و فرزندان (خودشان) جنگيدند و به واسطه وجود آن حضرت پيروز گرديدند و آنانكه محبت و دوستي آن بزرگوار را در دل داشتند و در دوستيش تجارت و بازرگاني (سعادت) را آرزو داشتند كه هرگز كسادي در آن راه نمي يابد و آنانكه چون خود را به ريسمان (ايمان به) آن حضرت متعلّق ساختند قبيله ها شان از آنها دوري گزيدند و چون در سايه خويش با او (ص) جاي گرفتند  خويشان با آنان خود را بيگانه پنداشتند پس خدايا آنچه را كه براي تو در راه تو از دست داده اند براي ايشان فراموش مكن و ايشان را از خوشنودي (رحمت) خود خوشنود ساز … »[1]

اما پرسش مهم و در خور درنگ و انديشه اين استكه آيا تمام صحابه و پيامبر (ص) داراي ويژگيهاي مذكور بودند و به عبارتي بهتر و دقيق تر آيا تمامي آنها ب ايستثنا «مومن» ، «عادل» ، «صالح» ، «صادق» بودند و هيچ «گناه» و «خطايي» نداشتند و در نتيجه همه فوق «انتقاد» و در يك سطح از «احترام ويژه» هستند و «گفتار» و «كردار» شان حجت و اطمينان بخش است بدون آ»كه نيازي به «تفحص» از سيره رفتاري شان باشد؟ و يا آنكه خوب و بد در ميانشان وجود داشت خوبشان قابل احترام و تقدير و بدشان سزاوار زّم و توبيخند؟