وقت آمدن، خبر می‌کند

در خطّ «خیبر» مستقر بودیم. دشمن در چند نوبت از روز به روی این خط آتش زیادی می‌ریخت؛ یکی هنگام صبح، موقع اذان ظهر و تنگ غروب که می‌دانست بچّه‌ها برای خواندن نماز تجمّع می‌کنند. یادم است داخل دوجداره‌ی خاکریز داشتم می‌دویدم تا از اصات گلوله‌های دشمن در امان باشم. ناگهان «حاج قاسم» را دیدم […]