باید جریمه بنویسی، من مقصّرم!

با ناراحتی لندرور را کنار میزند و دست به دستگیرهی در میبرد که پیاده شود. - »کجا آقا مهدی!» - بچّهها با تعجّب نگاهش میکنند. با ناراحتی جواب میدهد: «من گناه کردم!» - »چه گناهی آقا مهدی؟» - »حواسم نبود، از چراغ قرمز رد شدم!» موضوع به نظر ما بیاهمیّتتر از آن است که رویش […]
هر شب باید عملیات کنیم

تجهیزاتم را میبندم. همهی بچّهها آماده میشوند. «چطور میشود با پانزده نفر به عملیات رفت؟» این سؤالی است که از ذهنم میگذرد و حرفهای «مهدی» در ذهنم تکرار میشود: «ما حتّی اگر یک نفر هم باشیم، باید عملیات کنیم. باید به دشمن ضربه بزنیم و یک لحظه راحتش نگذاریم، چگونه میشود تحمّل کرد که دشمن، […]
سرپرست

مهدی حقوق اندک خود را تقسیم میکرد و در پاکتها مینهاد و بین فقرا و مستضعفین تقسیم میکرد. به خانههایشان میرفت و درد دلشان را میشنید. به خانههایی که سرپرست نداشتند، همراه با مادر یا خواهرش میرفت و سرکشی میکرد. رسم خوبان 16، کمک به نیازمندان، ص 43./ بر ستیغ صبح، ص 73.