خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 8

محدث قمی به نقل از «کامل بهایی» مینویسد: زنان اهل بیت، شهادت پدران را از بچّهها مخفی میکردند و میگفتند پدرانتان سفر رفتهاند. چنین بود تا آنکه یزید دستور داد آنان را به خانهاش آوردند. حسین (ع) دختر خردسالی چهار سالهای داشت. شب از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین (ع) کجاست؟ هم اینک […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 7

ابن نما گوید: زنان در مدّتی که در دمشق بودند، با ناله و شیون بر آن حضرت نوحه میخواندند. مصیبت اسیران بزرگ بود و رنج آن داغدیدگان سخت بود. آنان را جایی نگه میداشتند که از سرما و گرما نگه نمیداشت تا آنکه صورتها پوست انداخت و از زخمها خون میآمد. پیوسته دست به گریبان […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 6

ابن نما گوید: سکینه در دمشق، در خواب دید که گویا پنج ناقه از نور میآید، بر هر یک از آنها پیرمردی سوار است، فرشتگان آنان را در برگرفتهاند و همراهشان غلام نوجوانی است. ناقهها که رفتند، آن غلام پیش آمد و نزدیک من شد و گفت: ای سکینه! جدّت سلامت میرساند. گفتم: سلام بر […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 5

فتال نیشابوری گوید: یزید ملعون دستور داد زنان و کودکان حسین (ع) را با امام سجّاد (ع) در جایی نگه دارند که از سرما و گرما آنان را حفظ نمیکرد تا آنجا که صورتهایشان پوست انداخت. قال الفتّال النّیسابوریّ: ثمّ إن يزيد (لعنه الله) أمر بنساء الحسين (ع) و الأطفال مع عليّ بن […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 4

شیخ مفید گوید: آنگاه یزید دستور داد زنان را در خانهای جداگانه جای دادند و برادرشان امام سجّاد (ع) هم با آنان بود؛ خانهای جدا که متّصل به خانهی یزید بود. چند روز آنجا ماندند. قال المفید: ثُمَّ أَمَرَ بِالنِّسْوَةِ أَنْ يُنْزَلْنَ فِي دَارٍ عَلَى حِدَةٍ مَعَهُنَّ أَخُوهُنَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) فَأُفْرِدَ […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 3

خوارزمی میگوید: یزید دستور داد سر مطهّر را بر در خانهاش بیاویزند و به اهل بیت امام حسین دستور داد تا وارد خانهاش شوند. چون زنان وارد خانهی یزید شدند، همهی زنان آل معاویه با گریه و شیون و ناله بر حسین از آنان استقبال کردند و همهی لباسها و زینتهای خود را درآوردند و […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 2

خوارزمی با سند خویش از امام سجّاد (ع) روایت میکند: چون سر امام حسین (ع)را پیش یزید آوردند، او مجلس شراب میگرفت. سر حسین (ع) را جلو خود مینهاد و بر روی آن شراب میخورد. روزی فرستادهی پادشاه روم در یکی از مجالس او حضور داشت. وی از اشراف و بزرگان روم بود. گفت: ای […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 1

خوارزمی گوید: یزید دستور داد خطیب و منبری فراهم شد تا پیش مردم از حسین و علی (ع) بدگویی شود. خطیب بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا، از علی (ع) و حسین (ع) بسیار بد گفت و یزید و معاویه را فراوان ستود. امام سجّاد (ع) بر سر او فریاد کشید: […]
خطبهی حضرت زینب علیه السلام در شام

طبرسی گوید: شیخ صدوق از بزرگان بنی هاشم و دیگران روایت میکند: چون امام سجّاد (ع) و اهل بیت بر یزید وارد شدند و سر امام حسین (ع) را آورده، جلو یزید در تشتی گذاشتند، با چوبی که در دست داشت، شروع کرد به زدن بر دندانهای آن حضرت و این اشعار را میخواند: (لَعِبَتْ […]
اهل بیت علیه السلام در شام 18

ابن اعثم گوید: سر را آورده جلوی یزید گذاشتند، در تشتی زرین. یزید به آن نگریست و تفاخر میکرد. آنگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: این بود که بر من فخر میفروخت و میگفت پدرم بهتر از پدر یزید است و مادرم بهتر از مادرش و جدّم بهتر از جد اوست و خودم […]
اهل بیت علیه السلام در شام 17

طبرانی با سند خویش نقل میکند: چون امام سجّاد (ع) را وارد مجلس یزید کردند و سر را مقابل یزید نهادند، گریست و گفت: «سرانی را از مردانی میشکافیم که دوستان بودند. آنان نافرمانتر و ظالمتر بودند.» به خدا اگر من با تو بودم تو را نمیکشتم. امام سجّاد (ع) فرمود: چنین نیست. یزید گفت: […]
اهل بیت علیه السلام در شام 16

سیّد بن طاووس گوید: آنگاه که سر امام حسین (ع) را مقابل او نهادند و زنان را پشت سرش نشاندند تا به سر نگاه نکنند. علیّ بن حسین (ع) دید. وی از آن پسر هرگز کلهی گوسفندی نخورد. امّا زینب، چون نگاهش به سر مطهّر افتاد، گریبان چاک زد و با صدایی دلخراش و سوزناک […]
اهل بیت علیه السلام در شام 15

مسعوی گوید: چون امام حسین (ع) شهید، علیّ بن حسین (ع) را همراه اهل بیت بر یزید ملعون وارد کردند. فرزندش امام باقر (ع) دو سال و چند ماه داشت. او را هم وارد کردند. وقتی یزید آن حضرت را دید گفت: چگونه دیدی ای علیّ بن حسین؟! فرمود: آنچه پیش از خلقت آسمانها و […]
اهل بیت علیه السلام در شام 14

راوندی گوید: چون علیّ بن حسین (ع) را نزد یزید آوردند، تصمیم گرفت او را به قتل برساند. او را در مقابل خود نگه داشت و با او به سخن گفتن پرداخت تا از زبان او حرفی بیرون بکشد که موجب کشتن او شود. حضرت سجّاد (ع) جواب میداد؛ در دستش هم تسبیح کوچکی بود […]