ورود اهل بیت علیه السلام به خانه پیامبر صلی الله علیه وآله

ابن نما گوید: امام سجّاد (ع) و همراهانش وارد خانهی پیامبر شدند. آن را خالی و غمآلود و حزنانگیز دیدند که سایهی مصیبتها بر سر آن بود و با فقدان آن سروران، صحنههایی وحشتآلود داشت. (وی سپس با آوردن جملات و متونی شاعرانه و ادبی از زبان آن خانههای خالی از ساکنانش، به ترسیم مظلومیّت […]
سوگواری در مدینه 2

علّامهی مجلسی روایت میکند: چون امّ کلثوم به سمت مدینه روی کرد، گریان شد و اشعاری به این مضمون سرود: ای مدینهی جدّمان ما را مپذیر که با حسرتها و اندوهها آمدهایم. به رسول خدا (ص) از طرف ما خبر بده که ما دچار فاجعهی شهادت پدرمان شدهایم، مردانمان در کربلا بیسر بر زمین افتادهاند […]
سوگواری در مدینه 1

سیّد بن طاووس نقل میکند: امام سجّاد (ع) با خانواده و اهل بیت به سوی مدینه کوچ کردند. حضرت به خانههای خویشان و مردان رو کرد؛ خانههایی که با زبان حال، نوحهگری میکردند و گریان بودند، چرا که حامیان و مردان خود را از دست داده بودند. گریهی داغداران بر آنان نوحهگر بود و بادیهنشینان […]
بازگشت اهل بیت علیه السلام به مدینه

سیّد بن طاووس نقل میکند: از کربلا به قصد مدینه جدا شدند. بشیر بن حذلم گوید: چون به مدینه نزدیک شدیم، امام سجّاد (ع) فرود آمد و بار خود گشود و خیمه زد و زنان را پیاده کرد و فرمود: ای بشیر! خدا پدرت را بیامرزد که شاعر بود! آیا تو هم میتوانی شعر بگویی؟ […]
جابر، کنار قبر امام حسین علیه السلام

علّامهی مجلسی با سند خویش از عطیهی عوفی نقل میکند: همراه جابر بن عبدالله انصاری به قصد زیارت قبر حسین بن علی (ع) بیرون شدیم. چون به کربلا وارد شدیم جابر نزدیک فرات رفت و غسل کرد و دو جامه به بر کرد. کیسهای گشود که در آن سُعد (عطری معروف) بود. آن را به […]
ورود اهل بیت به کربلا 2

علّامه مجلسی گوید: فرستادهی یزید، پا به پای اهل بیت و جلو آنها میرفت. هر گاه فرود میآمدند، او و همراهانش فاصله میگرفتند و مثل نگهبانان در اطراف پراکنده میشدند. هر گاه یکی از افراد کاروان میخواست وضو بگیرد، فرود میآمد، نیازهایشان را برمیآورد و ملاطفت میکرد تا به مدینه رسیدند. حارث بن کعب: فاطمه […]
ورود اهل بیت به کربلا 1

سیّد بن طاووس گوید: چون خانوادهی امام حسین (ع) از شام برگشته به عراق رسیدند، به راهنما گفتند: مرا از راه کربلا ببر. به محلّ شهادت امام رسیدند. جابر بن عبدالله انصاری و جمعی از بنی هاشم و مردانی از خاندان پیامبر را دیدند که برای زیارت قبر حسین (ع) وارد شدهاند. همزمان به هم […]
خروج اهل بیت علیه السلام از شام 2

فتال گوید: آنگاه یزید، نعمان بن بشیر را خواست و به وی گفت: آماده شو تا همراه این زنان به مدینه بروی. و چون خواست آنان را آمادهی رفتن سازد، علیّ بن الحسین (ع) را خواست و با او خلوت کرد و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت کند! اگر من با پدرت مواجه میشدم، […]
خروج اهل بیت علیه السلام از شام 1

ابن شهر آشوب گوید: روایت شده که یزید بر اهل بیت عرضه کرد که در دمشق بمانند. آنان نپذیرفتند و گفتند: ما را به مدینه برگردان که محلّ هجرت جدّ ماست. یزید به نعمان بن بشیر که از اصحاب پیامبر بود گفت: اینان را به نحو مناسب و شایستهای آماده کن و مردی امین و […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 13

محمّد بن ابیطالب گوید: یزید چون از بروز فتنه و اختلاف نگران بود، به عذرخواهی پرداخت و از ابن زیاد انتقاد کرد و امام سجّاد (ع) را مورد احترام قرار داد و زنان اهل بیت را به خانهی مخصوص خود منتقل کرد و صبح و شام با امام سجّاد (ع) غذا میخورد. همهی حاضران از […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 12

علّامه مجلسی گوید: از هند همسر یزید نقل شده است: خوابیده بودم. دیدم دری از آسمان باز شد. فرشتگان دسته دسته پیش سر مطهّر حسین (ع) میآیند و بر آن سر سلام میدهند. در همین حال ابری را دیدم که از آسمان فرود آمد. مردان بسیاری در آن بودند. مردی خوش سیما و ماهگون هم […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 11

خوارزمی با سند خویش نقل میکند: چون سر مطهّر امام حسین (ع) را در شام آویختند، خالد بن عفران که از تابعین برجسته بود خود را از دوستانش پنهان ساخت. یک ماه به دنبالش میگشتند و چون یافتند، پرسیدند: چرا گوشهگیر شدهای؟گفت: نمیبینید چه بر سرمان آمده است!؟ آنگاه اشعاری با این مضمون خواند: ای […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 10

سیّد بن طاووس گوید: یزید ملعون آن روز وعده داد که سه حاجت را برآورده کند، بعد دستور داد به خانهای ببرند که از سرما و گرما نگه نمیداشت. آنقدر آنجا ماندند تا صورتهایشان پوست انداخت. مدّتی که در آن شهر بودند، برای حسین (ع) عزاداری میکردند. قال السّیّد بن طاووس: فی روایة […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 9

سیّد بن طاووس گوید: روزی امام سجّاد (ع) بیرون آمد. در بازار دمشق میرفت. به منهال برخورد کرد. وی پرسید: در چه حالید ای پسر پیامبر!؟ فرمود: ما مثل بنی اسرائیل در میان آل فرعون شدهایم که پسرانشان را میکشتند و زنان را زنده نگه میداشتند. ای منهال! عرب بر عجم افتخار میکند که محمّد […]