تدبیر جالب

در این عملیّات ما خیلی اطلاعاتی عمل کردیم. کل افرادی که از جریان عملیّات خبر داشتند، چند نفر بیشتر نبودند. همه طوری عمل میکردند که هیچ کس بویی نبرد. در این میان وظیفهی نصر اللهی از همه دشوارتر بود. او باید 250 قایق را ظرف مدّت چند روز طوری از اهواز به منطقه منتقل میکرد […]
سنگر مهمات

ساعت دو بعد از نیمه شب بود که یکی از خطهای پدافندی ما فوراً درخواست مهمات کردند. خطر سقوط، خط را تهدید میکرد. سراسیمه وارد سوله شدم. دیدم محمد با چشمانی خون گرفته، نشسته و دارد بندهای پوتینش را باز میکند تا استراحت کند. گفتم: «در نیار، پاشو که وضع خیلی خراب است.» چند لحظه […]
غسل جمعه

«اواخر پاییز و اوایل زمستان بود، از غرب به سمت جنوب میرفتیم. من بودم، سلیمانی بود و محمّد. جمعه بود. توی ماشین صحبت میکردیم و محمّد رانندگی میکرد. تا این که به یک جادهی فرعی رسیدیم. محمّد پیچید توی جادهی فرعی و رفت کنار یک رودخانه نگه داشت. پرسیدیم: «چرا اینجا آمدی؟» گفت: «در روایات […]