به ناموسها تجاوز میشه، ما ساکت بمانیم؟

وارد خانه شدم، دیدم دارد ساکش را میبندد. بغض، گلویم را گرفته بود و قطرات اشک، چون دانههای بلور، بر گونههایم میغلتید. حاجی کمی سرش را بالا آورد، نیم خیز شد و از زیر چشم نگاهی به من انداخت. انگار منتظر حرفی بود. گویا میدانست که باید جواب پس بدهد. همانطور که نیم رخ مرا […]
زدودن غمها

همیشه به بچّهها روحیه میداد و سعی میکرد نگذارد غمی بر دلها بنشیند. آخر، غربت و جنگ و مسایل پیرامون آن، به اندازهی کافی، غمبار و تأثر برانگیز بود. لذا حاجی سعی میکرد با لطایف الحیل، بچّهها را شاد و با طراوت نگه دارد. از این رو تا احساس میکرد بچّهها گرفتهاند، فوراً لطیفهای میگفت. […]
با سر مسیر را نشان میداد!

در بحبوحهی عملیّات خیبر، آنگاه که بارانی از گلوه و ترکش از هر سو میبارید، مردی را دیدم که با دستانی ترکش خورده، به هدایت نیروهایش مشغول بود؛ او که به دلیل جراحت نمیتوانست از دستانش برای نشان دادن مسیر و جهت تغییر مکان نیروهایش استفاده کند، به وسیلهی چرخاندن سر به سمت مورد نظر، […]