ملائکه می‌رسند!

در عملیات «مطلع الفجر» که قرار بود تنگه‌ی کورک آزاد شود، مقدار زیادی پیشروی کردیم. در حین پیشروی عدّه‌ای از بچّه‌ها که به سمت رأس ارتفاع در حال حرکت بودند، اما زیر رگبار تیربارهای عراقی قرار گرفتند و متوقف شدند. بلافاصله فرمانده‌ی گروه با بی‌سیم به شهید «محّمد بروجردی» اطلاع داد که نیرو لازم داریم. […]

همان لبخند، همان سلام

 همسایه بروجردی بود، سر مسأله‌ای با برادر بروجردی درگیری پیدا کرد. ما هم بودیم، پادرمیانی کردیم و به قضیه فیصله دادیم. فردا همسایه آمد پیش ما، خیلی عصبانی بود. علّتش را پرسیدیم. به خاطر عصبی بودنش، اوّل چیزی نگفت و فقط صحبت از این می‌کرد که: «اون من را مسخره کرده!» ـ کی؟ ـ «بروجردی!» […]

خدایا ما را ببخش!

هر وقت برای شهید «محمّد بروجردی» تعریف می‌کردند، بعضی از بچّه‌ها از شما استفاده می‌کنند و می‌گویند؛ «بروجردی» این‌طور آدمی است؛ اصلاً به روی خودش نمی‌آورد و همه‌ی حرف‌هایی را که درباره او زده می‌شد، نشنیده می‌گرفت. اگر احیاناً از شنیدن مسائلی که در رابطه با او مطرح شده بود، ناراحت می‌شد، در نهایت می‌گفت: […]