از خیام سوخته خاکستری جا مانده بود

«از خیام سوخته خاکستری جا مانده بود » از پرستوها، فقط مشت پری جا مانده بود از بهاری سبز، هفتاد و دو سرو سرفراز از تمام عشق، نخل بیسری جا مانده بود در نگاه علقمه، در قلب امواج فرات آرزوی بوسه آب آوری جا مانده بود تا بر افرازد به گردون، پرچم آزادگی دست ساقی […]
من تو را در حُسنِ روزافزون، سرآمد ميكشم

من تو را در حُسنِ روزافزون، سرآمد ميكشم آيتي از آيههاي ذاتِ سرمد ميكشم تا جمالت را به زيبايي ببينم ـ بارها در ضميرم نقش سيماي «محمد» ميكشم از حريم پاك تو، تا «قُبّة الخَضرا»ي عشق با نگاهِ عاشق خود، خطِّ ممتد ميكشم خسرو خوبان عالم! اي كريم اهل بيت شرمساري پيش تو، از كردهي […]