باری بر دوش

از شهادت «فاضل الحسینی» به بعد، کل گردان حول محور «سید محسن» می‌چرخید. تدبیر فرماند‌هی‌اش در زمان عملیات و پاتک‌های شدید دشمن، باعث شد که به عنوان فرمانده‌ی گردان «روح‌الله» انتخاب شود. وقتی قرار شد معرفی شود، یکی از بچه‌ها گفت: «یعنی فرمانده‌ی جدید مثل فاضل الحسینی می‌شود؟» آقای «قالیباف» گفت: «شما نمی‌دانید کی هست! […]

ماشین سه رنگ

روزی گفت: «مامان! امام گفته‌اند جبهه‌ها را پر کنید. اجازه ‌می‌‌دهی این دفعه مجتبی را هم با خودم ببرم؟» رضایت دادم و قرار شد قبل از رفتن، برای خداحافظی، به منزل مادرم بروند. مادرم تا فهمید، گفت: «مجتبی را برای چه می خواهی ببری؟ کم برای تو جوش می‌‌زنیم؟» «محسن» خندید و گفت: «بی‌بی جان! […]