خلافت خلاف سنّت؟

معامله داعش بالیبرال‌ها در گفت‌وگو با نذیر احمد سلامی، نماینده اهل تسنّن در مجلس خبرگان رهبری.

مدرنیته داعشی

آیا داعش با تأسیس خلافت خلاف سنّت در سوداری دولت سرمایه‌داری است؟
جهان با ورود به قرن بیستم و عصر اقتدار مدرنیته، خشن‌ترین سده تاریخ را آغاز کرد. تاریخ تمدن بشر را نمی توان یک قرن پیاپی با چنین خشونتی به یاد آورد، سده‌ای که از سال 1901 با قتل عام مردم فیلیپین توسط نیروهای آمریکایی آغاز شد و با جنگ ناتو در «یوگسلاوی» (جنگ کوزوو) در سال 1999 به پایان رسید. قرن 21 نیز از همان روزهای اوّل با کشتار چند هزار نفر در جریان حملات 11 سپتامبر آغاز شد و در سال‌های بعد، جهان حتّی یک روز بدون جنگ به خود ندید. «خشونت» در این سالیان جنسی متفاوت یافته و به اوج خود رسیده است. جنگ‌های جهانی، نبردهای مستعمراتی، جنگ‌های داخلی، انقلاب ها و ضد انقلاب‌ها، همگی بخشی از این خشونت بی‌سابقه هستند؛ خشونتی که به یکی از ارکان بنیادین تاریخ مدرن بدل شده است.

تولد سلفی‌گری لیبرال

جورج گالووی

سیاست‌مدار بریتانیایی و نماینده پارلمان بریتانیا از سال 1987 تا 2010 و 2012 تا 2015 است. وی در سال 2003 از حزب کارگر اخراج شد و یک سال بعد حزب احترام (Respect) را تأسیس کرد. او به طور غیر منتظره‌ای در انتخابات میان دوره‌ای 29 مارس 2012 با اختلاف زیاد نسبت به کاندیدای حزب کارگر پیروز شد. او این پیروزی را «بهار بردفورد» (مشابه بهار عربی و بهار پراگ) خواند. گالووی سال‌ها مسائل خاورمیانه و مسلمانان را مورد بررسی قرار داده و در خصوص آن‌ها موضع‌گیری کرده است. مواضع وی در حمایت از فلسطینیان، موجب ناراحتی و انتقاد حامیان رژشیم صهیونیستی شده است.

دیوید کامنس

استاد تاریخ دانشگاه «دیکینسون» آمریکاست. او تحصیلات دکترای خود را در دانشگاه «کالیفرنیا» به پایان رساند. بعد از آن نیز برای تحقیق در خصوص «مدرنیسم اسلامی» به دانشگاه «عثمان» سوریه رفت. وی سال 2001 برای تحقیق در خصوص وهابیت به عربستان سعودی رفت و هم‌اکنون نیز در دانشگاه‌های آمریکا درس‌هایی همچون «تمدّن اسلامی»، «تاریخ مدرن خاورمیانه» و «درگیری اعراب و اسرائیل» را تدریس می‌ند. از جمله آثار وی می‌توان به «اصلاحات اسلامی»، «فرهنگ تاریخی سوریه» و «مأموریت وهابیت و عربستان سعودی» اشاره کرد. کامنس عضو تحریریه خارجی نعصر اندیشه است.

مروه عثمان

استاد دانسگاه بین المللی بیروت و کارشناس سیاسی- اقتصادی است که تحصیلات دکترای خود را در حوزه مطالعات مدیریّت به پایان رسانده است. وی، کارشناس برنامه سیاسی «میدل ایست استریم» شبکه انگلیسی زبان «اتجاه» و یکی از اعضای «بنیاد لوپیس» است و نظرات و تحلیل‌های او در خصوص مسائل سیاسی، مذهبی و امنیتی خاورمیانه در رسانه‌های منطقه‌ای و بین امللی منعکس می‌شود. از جمله مقالات عثمان می‌توان به «بحران فرامرزی آب در خاورمیانه»، «دین و سکولاریسم میان خاورمیانه و غرب» و «بنیان‌های امپریالیستی بنیادگرایان» اشاره کرد. مروه عثمان عضو دپارتمان پژوهشی «عصر اندیشه» است.

آنارشیسم جنسی؛ پیوندهای پیدا و پنهان سلفیسم و لیبرالیسم

لیبراسم، هم قاتل و هم مقتول

برخلاف تصور عمومی، آنچه در ماه‌ها و روزهای اخیر بر جهان گذاشته است و می‌گذرد، قدرت یافتن بنیادگرایی با ایجاد دولت آنارشیستی در منطقه و جهان نیست، بلکه همان بنیادگرایی قران نوزدهم است که ریشه در بنیادگرایی مسیحی دارد. این بنیادگرایی تلاش بسیاری کرد تا خود را در قرن بیستم نیز زنده نگاه دارد، اما در قرن حاضر نفس‌های آخر خود را می‌کشد و این رفتارهای خشن و کشتارها در آسیای غربی و اروپا- که نمونه اخیر آن در فرانسه روی داد- به مثابه دست وپازدن‌های یک تفکر در حال احتضار است. بنیادگرایی در این سرنوشت تنها نخواهد بود، صدای شکستن استخوا نهای لیبرالیسم هم به گوش می‌رسد. مدرنیسم که بر دو پایه سوسیالیسم و لیبرالیسم بنا نهاده شده بود، به محاق رفته و از خاکستر آن پست مدرن در حال سربرآوردن است؛ حال آنکه برخی معتقدند پست مدرنیسم با لیبرالیسم کنار خواهد آمد، زیرا هر دو غریز همحور هستند.

به هر روی، فلسفه وجودی لیبرالیسم اثبات «حال » و ابطال «گذشته » است؛ گذشته‌ای که ملهم از

مذهب بود و مذهبی که سراسر سخن از بازگشت می‌زد. بر همین اساس بود که مدرنیته انجیل را زیر تیغ جراحی علمِ منقطع از مبدأ و معاد برد. مسیحیان متعصب نیز چنین رویکردی به دین را برنتافته و پایه‌های بنیادگرایی را بنا کردند، اما این وضعیت گویا چندان دوام نداشت، زیرا این‌بار پست مدرنیسم با ابطال گذشته و حال، در پی اثبات آینده است. پست مدرنیسم، نه به دانش -که خاستگاهش «گذشته» است- و نه به بینش -که برآمده از حال است- اعتباری قائل نیست، بلکه به «ایده» می‌اندیشد که همواره رو به سوی «آینده » دارد و این دقیقاً اساسی‌ترین اصل پراگماتیسم است.

بشر امروز با یک تحول عظیم روبه‌روست و به خودآ گاهی رسیده که نتیجه اولیه آن، فروپاشی جهانی در ابعاد فلسفی و عرفانی و بنیادگرایی است؛ چراکه اولاً فلسفه غرب ذات خود را در جنگ جهانی دوم نشان داد، ثانیاً عرفان و بنیادگرایی نیز پایه‌های اخلاق و عقلانیت را همچون موریانه خورد. با شکسته شدن این ابعاد و ساختارها، خودبه‌خود پارادایم‌های دیگری شکل خواهند گرفت، اما چه چیزی جایگزین فلسفه و عرفان خواهد شد؟ به نظر می‌رسد، جایگزین آن‌ها چیزی جز «حکمت» نباشد.