گر برکشم ز دامنت، ای شه‌سوار! دست

گر برکشم ز دامنت، ای شه‌سوار! دست خواهد پس از تو یافت به من روزگار، دست   دل گویدم که از قدم دوست سر مکش جان گویدم ز دامن جانان مدار، دست   آخر پُر است، دامنم از پاره‌ی جگر یک دم ز آستین تظلّم برآر، دست   فکرِ علاج بی‌سر و پایان خویش کن […]