سور عروسی

ظهر قرار بود سور عروسی بدهد. رفت و چند تا جعبه‌ی خرما با کمی پنیر گرفت! هر چه مادرش اصرار کرد که آبروریزی می‌شود، چلو خورشتی، چیزی بده، قبول نکرد. گفت: «سور عروسی باید ساده باشد! غذای مفصل باشد برای یک مناسبت دیگر!» دوستانش آمدند: همگی، بدون استثناء. خانه‌ی برادر فریدون دیوار به دیوار ما […]

دست برنداشت تا مطمئن شود!

سر قضیه‌ی کوه «کله قندی» برایم ثابت شد که باید مسئولیت مهمی داشته باشد. آقای قربانی می‌گفتند که دوازده روز بود عملیّات اصلی تمام شده و دشمن در محاصره بود. امّا فریدون دست بردار نبود. دوازده شب تمام، پای کوه خوابیده بود تا مطمئن شود دشمن تجدید قوا نکرده و  کاملاً سرکوب شده است. توسط […]