حق دیگران

وقتی برادرم از پدر برایمان حرف می‌زد، لذّت می‌بردم. خاطراتش شیرین بودند و دوست داشتنی. آخر او همرزم و همراه پدر بود. از طرفی دیگر، خود پدر هم عادت نداشت از منطقه و اتفاقاتی که در آن می‌افتاد، چیزی بگوید. برادرم می‌گفت: «یک روز توی منطقه بودیم. صف غذا خیلی شلوغ بود. من با زرنگی […]