این دستور خداست

یک بار هم ندیدم که این جوان، حُرمت موی سفید ما را بشکند. بیسوادی ما را به رخ بکشد، حرف تلخ بزند یا حقیرمان کند. از درِ اتاق که وارد میشدم، از جا نیمخیز میشد. اگر بیست بار هم میرفتم و میآمدم، همین کار را میکرد. میگفتم: «علی جان، مگر من غریبه هستم؟ چرا به […]
صحنهی شگفت انگیز

نیمه شبی بدخوابی به سرم زد و بیدار در جای خود به سقف نگاه میکردم که دیدم یک نفر آهسته از تخت پایین رفت. با خود گفتم: این جا چه خبر است؟ بعد آهسته پایین آمدم و دنبالش به راه افتادم. دیدم وضو گرفت و رفت به محوّطهی بازی که آنجا بود. هوا خنک بود […]