من در آشپزخانه سیب‌زمینی پوست می‌کنم!

مادرش می‌گوید: «علیرضا دیر به دیر به مرخصی می‌آمد. یک بار از او پرسیدم تو مگر چه کاره هستی که دیر به دیر به ما سر می‌زنی؟ گفت: «من تو آشپزخانه پیاز و سیب‌زمینی پوست می‌کنم.» گفتم: «مادر جان این کار را من هم می‌توانم انجام بدهم، این که دیگر شش ماه به شش ماه […]

این شلوار چه عیبی دارد؟

طی سه سالی که در جبهه بود، یک دست لباس بیشتر نگرفت. مرتب آن را می‌شست، وصله می‌‌کرد و می‌پوشید. به قول دوستانش: «علی را از دور، به لباس رنگ و رو رفته‌اش می‌شناختند.» در سرمای سخت مریوان، برای این‌که بر نفس امّاره‌ی خویش فائق آید، نه پوتین داشت، نه پالتو. گاهی جوراب هم نمی‌پوشید. […]