ز بهر تشنهلبان، روحپرور است، این مشک

ز بهر تشنهلبان، روحپرور است، این مشک علاج تشنگی آل حیدر است، این مشک به حفظ مشک سرم گر رَوَد، هراسم نیست مرا عزیزتر از جان و از سر است، این مشک شده است، اصغر عطشان ز تشنگی بیجان توان بگفت روانبخش اصغر است، این مشک مرا به پیکر بیدست میبَرد به خیام به جسم […]
آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش

آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش جلوهگر نور خدا از رخ پرتوفکنش آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار روشن از چهرهی تابنده و وجه حسنش ز جوانمردی و سقّایی و پرچمداری جامهای دوخته خیّاط ازل بر بدنش آن که آثار حیا، جلوهگر از هر نگهش وآن که الفاظ ادب، تعبیه در هر […]
از لاله دید، پُرچمنی، در برابرش

از لاله دید، پُرچمنی، در برابرش آمد دمی که بر سر جسم برادرش لبریز برکهای به تموّج ز خونِ گرم غلتان در آن، برادرِ با جان برابرش خاک سیه، شفق زده، همچون افق ز خون وز موج آن گرفته چو مه، روی انورش چون شاخهای که بشْکند از نخل بارور تیغ جفا دو دست فکنده […]
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید

گوش کن گوش، صدای نفسی میآید مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید کیست این مرد که اینگونه به دشمن زده است؟ که ز هر گوشه، صدای جرسی میآید این قَدَر موج نزن در عطشِ دیدن او آخر، ای علقمه! فریادرسی میآید بس که خفتند در این بادیه گلگون کفنان «موسی اینجا به امید […]
چشمان خیس علقمه، امواج رود بود

چشمان خیس علقمه، امواج رود بود آن روز، رود، شاهد کشف و شهود بود آن روز سرخ، علقمه محراب کوفه شد در دست ابن مجلم میدان، عمود بود از شوق سجده، صالح دین از فراز اسب بر خاک سبز کرببلا در سجود بود شکر خدا! که راه تماشا، گرفت خون آخر هنوز صورت مادر کبود […]
روی پیشانی او باب تشهد وا بود

روی پیشانی او باب تشهد وا بود اشهد اَنَّ که او هم، پسر زهرا بود آب می داد عطشناک ترین صحرا را چشم هایش که به سمت افق اعلا بود دستهایی که به سجّاده، گل طعنه زدند بوسه گاه لب خشک پسر طاها بود یا رب! این مشک طلایی کدامین سقاست؟ که […]
عشّاق چون به درگه معشوق، رو کنند

عشّاق چون به درگه معشوق، رو کنند از آب دیدگان، تن خود شستوشو کنند اوّل قدم ز جان و سر خویش بگْذرند در خون دل، تهیّهی غسل و وضو کنند از تیغ دوست بر تنشان زخمی ار رسد آن زخم را ز سوزن مژگان، رفو کنند هر تیر آبدار که آید ز شَست دوست آن […]
سخن، هر آن چه که در باب دستهای تو شد

سخن، هر آن چه که در باب دستهای تو شد نماز بود و به محراب دستهای تو شد حدیثِ مشک و علم، ای قصیده قامتِ عشق! دو مصرع غزل ناب دستهای تو شد لبِ فرات، عطشناکِ طعمِ دستِ تو بود خوشا فرات! که سیراب دستهای تو شد شکفتگیّ دلِ غنچهها، لبِ گلها ز باغبانی شاداب […]
سقّا به آب، لب ز ادب، آشنا نکرد

سقّا به آب، لب ز ادب، آشنا نکرد از آب پُرس از چه ز سقّا، حیا نکرد تجدید شود، وضوی نمازِ امامِ عشق بیهوده دست خویش به آب، آشنا نکرد تن چاکچاک دید و به بیداد، تن نداد سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد «جُز لحظهای که مشک به دندان، […]
حریم آل علی را ز اشک، آب گرفت

حریم آل علی را ز اشک، آب گرفت عطش ز تشنهلبان، لحظهلحظه تاب گرفت پدر ز علقمه قامت خمیده برمیگشت سکینه آمد و با گریه، راه باب گرفت بگفت «یا اَبْتا! اَیْنَ عَمّیَ العبّاس» چه شد که چشم ز ما، نجل بوتراب گرفت؟ سرشک دیدهی بابا، جواب او را داد که ماهِ عارضِ سقّا ز […]
واحسرتا که یافت به من روزگار، دست

واحسرتا که یافت به من روزگار، دست وز من گرفت دشمن کافر شعار، دست بیدست و فرق منشق و در دیده تیرکین دیدی چگونه یافت به من روزگار، دست ؟ ای پای! استوار بمان بر سر وفا در پیکرم کنون که ندارد قرار، دست چون در طریق اوست چه با اعتبار پای ! چون شد نثار دوست، […]
دیگر نداشت ساقی لب تشنه مست، دست

دیگر نداشت ساقی لب تشنه مست، دست یعنی که شسته بود وفا را، ز دست، دست آن مشک تیر خورده به دندان چنان گرفت انگار نیست زخمی و انگار هست، دست از رود و چشمه ناله روان شد که آب، آب از سنگ و صخره بانگ برآمد که دست، دست هر دست […]
ز آب با جگر تشنه، شست سقّا، دست

ز آب با جگر تشنه، شست سقّا، دست کشید پا و نداد عاقبت به دریا، دست وجود او، سپر مشک بود و بیم نداشت از این که چشم دهد که سر دهد یا دست ز دست دادن خود بود آگه و میخواست که عضوعضو وجودش شود سراپا، دست تمام هستی خود را به پای جانان […]
چشمم از اشک پُر و مشک من از آب، تهی است

چشمم از اشک پُر و مشک من از آب، تهی است جگرم، غرقه به خون و تنم از تاب، تهی است گفتم از اشک کنم، آتش دل را خاموش پُر ز خوناب بُوَد، چشم من؛ از آب، تهی است به روی اسب، قیامم، به روی خاک، سجود این نماز ره عشق است ز آداب، تهی […]