خدایا، خودت کمک کن

از یکی، دو ساعت قبل به این طرف، فقط همین پیام را داشتند: «ما راهمان را گم کردیم، نمی‌دانیم کجا هستیم یا به کدام طرف می‌رویم. نیروهای خودی یا دشمن؟!…» در چادر فرماندهی، زیر نور فانوس‌ها، چشم‌ها مثل آسمان پاییزی می‌باریدند. حاج همّت سرش را میان بازوهایش گرفت و با اندوه گفت: «خدایا! خودت کمک […]

تکیه‌ی ما به امکانات نیست

حاجی را خوب می‌شناختم و همین‌طور برادر بروجردی را. می‌دانستم اهل خیال‌پردازی و حرف‌های بی‌اساس نیستند. اگر چیزی می‌گویند: حتماً از روی حساب و کتاب است. گفتم: «حاجی! ما نیروی کافی نداریم. همین‌طور مهمّات…» نگذاشت حرفم را تمام کنم. با لبخندی ادامه داد: «می‌دانم ولی یادت باشد تکیه‌ی ما به امکاناتمان نیست. به لطف خدا […]