راه بندان

در راه بازگشت از بهشت زهرا به مسجد امین الدوله بودیم، ترافیک شدیدی ایجاد شده بود. ماشین در راه بندان متوقف شد. احمد نگاهی به ساعتش کرد. بعد دربارهی نماز اول وقت صحبت کرد امّا کسی تحویل نگرفت! احمد آقا از ماشین پیاده شد، بعد هم از همه معذرتخواهی کرد. گفتیم: احمد آقا کجا میروی؟! […]
معراج مؤمن

ما در محلهی چهار راه مولوی و سید اسماعیل تهران بودیم. شرایط محل بسیار روی بچّهها تأثیر داشت. روحیهی لات بازی و … اما عجیب بود که همهی بچّهها احمد آقا را به عنوان یک استاد قبول داشتند. شبها بعد از نماز داخل مسجد دور هم جمع میشدیم و احمد آقا برای ما احکام میگفت. […]
خواب دیدم

سوار یک ماشین شدیم. ما پشت ماشین نشسته بودیم و خودرو با سرعت حرکت میکرد. این ماشین هیچ حفاظی در اطراف خود نداشت. در سر هر پیچ دو نفر از کسانی که سوار شده بودند به پایین پرت میشدند! جاده خراب بود. ماشین هم با سرعت میرفت. یک باره به اطرافم نگاه کردم و دیدم […]
قنوت نماز

یک بار برنامهی بسیج تا ساعت سه بامداد ادامه داشت. بعد احمد آهسته به شبستان مسجد رفت و مشغول نماز شب شد. من از دور او را نگاه میکردم. حالت او تغییر کرده بود. گویی خداوند در مقابلش ایستاده و او مانند یک بندهی ضعیف مشغول تکلم با پروردگار است. قنوت نماز او طولانی شد. […]
عنایت اهل بیت

در مسجد کنار احمد آقا نشسته بودم. دربارهی ارادت و توسلات به اهل بیت (علیها السّلام) صحبت میکردیم. احمد آقا گفت: این را که میگویم به خاطر تعریف از خود یا … نیست. میخواهم اهمیّت ارتباط و توسل به اهل بیت (علیها السّلام) را بدانی. بعد ادامه داد: یک بار در عالم رؤیا بهشت را […]
ادب شهید

بیشترین و بارزترین صفت ایشان ادب و مهربانی و تواضع بود. هیچ کس از احمد آقا بیادبی ندیده بود. احترام و تواضع و مهربانی ایشان زبانزد بچّههای مسجد بود. ایشان همهی بچّهها را مؤدبانه صدا میکرد. هیچ کس در حضور او کوچک نمیشد. ممکن نبود با کسی به خصوص نوجوانان با خشونت برخورد کند. بزرگترین […]
ویژگیهای ظاهری او

احمد آقا همیشه تمیز بود. کُت ساده و تمیز، محاسن و موهای کوتاه، چهرهای خندان و آرامش خاصی که انسان را به خدا نزدیک میکرد از ویژگیهای او بود که از اخلاص احمد آقا نشئت میگرفت. بارها به شاگردانی که با او بودند سفارش میکرد که فلانی نور صورتت کم شده! فلانی با دوستان خوبی […]
روش زندگی

یکی از ویژگیهای خاص ایشان احترام فوق العاده به پدر و مادرش بود. بهطوری که هر بار مادرش وارد اتاق میشد ایشان حتماً به احترام مادر از جا بلند میشد. این احترام تا جایی ادامه داشت که یک بار دیدم احمد آقا به مسجد آمده و ناراحت است! با تعجب از علت ناراحتی او سؤال […]
امتحان سخت

از همان دوران راهنمایی که درگیر مسائل انقلاب شدیم احساس کردم که از احمد خیلی فاصله گرفتهام! احساس میکردم که احمد خداوند را به گونهای دیگر میشناسد و به گونهای دیگر بندگی میکند! ما نماز میخواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم، امّا دقیقاً میدیدم که احمد از نماز خواندن و مناجات با خدا لذت میبرد. […]
نماز اول وقت

گفتند: چند دقیقهی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمیگیره و… میدانستم نماز احمد طولانی است، چون احمد مقید بود که ذکر تسبیحات […]
همبازی

از دوران دبستان تا دبیرستان با احمد علی هم کلاس بودیم. احمد بهترین دوست دوران نوجوانی من بود. با هم بازی میکردیم، مدرسه میرفتیم. با هم برمیگشتیم و … میگفت: بیا توی راه مدرسه سورههای کوچک قرآن را بخوانیم. در زنگهای تفریح هم میدیدم که یک برگهای در دست گرفته و مشغول مطالعه است. یک […]
محیط پرورشی

برای دورهی راهنمایی، به دنبال مدرسهای خوب برای احمد میگشتیم. آن زمان اوج فعالیتهای ضد مذهبی رژیم پهلوی بود. پدر ما به خاطر یک مدرسهی خوب برای احمد به سراغ همه رفت. با کمک و راهنمایی دوستانش، احمد را در مدرسهی حافظ ثبت کرد. در آنجا در کنار دروس عادی مدرسه، به مسائل اخلاقی و […]
آن روزها

تهران خیلی کوچکتر از حالا بود. مردم زندگیهای ساده ولی باصفایی داشتند. به کم قانع بودند. امّا خیر و برکت از سر و روی زندگیهایشان میبارید. خدا میداند با اینکه اوضاع اقتصادی مردم بسیار ضعیفتر از حالا بود امّا دلخوشی مردم بیشتر بود. درب هر خانه که باز میشد لشکری از بچّههای قد و نیم […]
تویی که نمیشناختمت

سوم اسفند سال 1364 بود. جمعیت که بیشتر آنها از جوانان مسجد و شاگردان آیت الله حقشناس بودند، شدیداً گریه میکردند و طاقت از کف داده بودند. مراسم تشیع به پایان رسید. پیکر شهید را به سوی بهشت زهرا (علیها السّلام) بردند. من هم به همراه آنها رفتم. چند ردیف بالاتر از مزار شهید چمران، […]