دندان شکسته

یک بار، رزم شبانه گذاشته بودیم و بچّه‌ها را آموزش می‌‌دادیم. همه کلاه آهنی داشتند، یکی از رزمنده‌ها که قصد پریدن از کانال را داشت با شهید شعبانی برخورد کرد و کلاه آهنی‌اش به دندان شعبانی برخورد و دندانش شکست. روز بعد پیش من آمد و گفت: «برادر مرتضی، دیشب یکی از بچّه‌ها با من […]