راه کار رفع تشنگی!

بچّه‌ها به دنبال قطره‌ی آب تمام ظرف‌های سوارخ شده‌ی آب را تکان می‌دادند. شهید کازرونی دیگر نمی‌توانست ناراحتی دوستانش را تحمل کند، با صدای بلند گفت: «نگران نباشید همه چیز درست می‌شود.» بعد از این ماجرا بچّه‌ها از او پرسیدند: «وقتی گفتی که نگران نباشیم، واقعاً مطمئن بودی که راه حلّی هست؟» و شهید کازرونی […]

ساده‌ترین مراسم

19 سال داشت که به ما گفت که می‌خواهد ازدواج کند و با توجّه به اعتقادات و محسنات اخلاقی خانواده‌ی عمه‌اش، دختر عمه‌اش را انتخاب کرده بود. مادر شهید تعریف می‌کرد که: «بنا به رسم برای خرید عروسی رفتیم، ولی عروسم هم مثل مهدی بود و مثل او فکر می‌کرد. حاضر نبودند چیز اضافی بخرند، […]

از خمپاره و توپ نمی‌ترسید

علمیات والفجر 3 در منطقه‌ی مهران و ملکشاهی بود. آتش دشمن روی نیروهای ما زیاد شده بود و رزمندگان ما برای مصون ماندن، ناچار بودند مرتب روی زمین دراز بکشند یا به داخل سنگر بروند. گلوله‌های توپ و خمپاره پشت سر هم نفیرکشان طرف ما می‌آمدند. من با صدای سوت گلوله‌ها فوراً روی زمین دراز […]

اسیر گرفتن با دست خالی

ما نمی‌دانستیم حاج مهدی درون گودالی افتاده است. خون زیادی از پای مجروحش رفته بود و قادر به راه رفتن نبود. امّا بیشتر از این‌که به درد پایش فکر کند، به عملیاتی که انجام گرفته بود، یعنی عملیات حصر آبادان، فکر می‌کرد. کسی در اطراف او نبود و از دور صدای انفجار یا شلیک گلوله […]

عملیات پاکسازی شهر

پایگاه ما بر بالای تپه‌ای بود. حاج مهدی با کمک دو نفر از نیروهای اطلاعاتی که کُرد بودند، خانه‌های تجمع ضد انقلاب را شناسایی کرده بود. از آن بالا که نگاه می‌کردیم، از تعداد زیادی از خانه‌های شهر تیراندازی می‌شد. حاج مهدی دستور داد توپ 106 بیاورند. تعجب کرده بودیم. نمی‌دانستیم با توپ 106 چه […]

نماز باور نکردنی

چند هفته از ورود مهدی به مدرسه نظامی نگذشته بود که خبری مثل بمب توی مدرسه صدا کرده بود. همه به هم می‌گفتند: «شنیدی که وقت استراحت، یکی از بچّه‌های سال اول چه کار کرده است؟ اصلاً نمی‌توانید فکرش را هم بکنید؟» و آن‌هایی که نشنیده بودند، با کنجکاوی می‌پرسیدند: «نه، مگر چه کار کرده؟» […]