خودنمایی در وجودش نبود

عنوان فرماندهی و مسؤولیّت را هیچگاه برای خودش مانع کار نمیدانست. هر کجا احساس میکرد به وجودش نیاز است، سریع حاضر میشد. گاهی از خط مقدّم جبهه بیسیم میزدند که فلان قبضه خراب شده. با اینکه فرماندهی گردان بود، بلند میشد میرفت خط مقدّم، قبضه را تعمیر میکرد و برمیگشت. در مواقعی که مسؤول قبضه […]
فرمانده محور

الوارها خیلی سنگین بود. هر الوار را چند نفر در گل و لای و بارندگی و سرمای هوا با مشقّت میبردند بالای ارتفاع تا سنگر درست کنند. شانههایش را داده بود زیر الوار، داشت به کمک بسیجیها الوارها را میبرد بالا. هر چند دقیقه برای اینکه به آنها روحیّه بدهد، با صدای بلند میگفت: «ماشاءالله […]