چادر سر کنی، زیباتر میشوی

روزی پدر و مادرم برای ثبت نام من در کلاس اوّل راهنمایی و خرید روپوش بیرون رفتند. وقتی که برگشتند، پدرم روپوش و شلوار را به من داد و گفت: «دخترم! راضی نیستم و حلالت نمیکنم، اگر روزی بدون چادر یا مانتو تو را ببینم.» باز هم به خاطر میآورم که به اتفاق یکی از […]
کادر کوهستان

ماه مبارک رمضان بود. قرار شد از چند نفر از بچّههایی که توانایی جسمی خوبی دارند، آزمایش قدرت بدنی گرفته شود تا از هر گروهان و گردانی، چند نفر را برای کادر کوهستان انتخاب کنند. با توجّه به این کار در ماه رمضان بودیم، تعدادی از بچّهها از جمله خودم، آزمایشهای گوناگونی از جمله دو، […]
یکبار هم ندیدم ناشکری کند

مدّتی که در بیمارستان در کنارش بودم، همیشه منتظر بودم که به سخن بیاید و از حال خود شکوه و اظهار نارضایتی کند. همیشه هراس داشتم که اگر وضعیّت خود را بداند، حتماً ناامید خواهد شد. امّا او به قدری امیدوارانه با من صحبت میکرد که به من هم آرامش میداد؛ به طوری که به […]