خودش بود

مدت‌ها توی ستاد پشتیبانی جنوب کار می‌کردم. پایین نامه‌ها امضای رضوی بود. نمی‌شناختمش. از ماشین پیاده شد. سر تا پا خاکی. گفتم: «رضوی را ندیدی؟» گفت: «رضوی را می‌خواهی چی کار؟» گفتم: «می‌خواهم این را امضاء کنه.» گرفت، امضاء کرد. خودش بود. محمد تقی رضوی. رسم خوبان 20 – فروتنی و پرهیز از خودبینی، ص […]

دو تا بالش، دو تا پتو!

عید با بچه‌ها رفتیم اهواز دیدنشان. بعداز مدت‌ها، خشکم زد. ناخودآگاه زدم زیر گریه. یک اتاق داشتند توی ساختمان‌های کیانپارس. دو تا پتو از جهاد گرفته بودند؛ یکی را می‌انداختند زیرشان، یکی را رویشان. محمد اورکتش را تا می‌زد، می‌گذاشت زیر سرش و خانمش چادرش را. دو تا بالش برده بودم توی راه استفاده کنیم. […]

برای رضای خدا باید صبر کرد

آقا تقی و بقیّه‌ی برادران زمینه را برای عملیّات والفجر 8 آماده می‌کردند و در آن فصل سال در اهواز، باران‌های شدید می‌بارید و از سقف دو اتاق نشیمن خانه‌ی ما آب می‌ریخت. هر دفعه که این مسئله را به آقا تقی می‌گفتم، آقا تقی در جواب می‌گفت: «این هم یکی از مشکلات و سختی‌های […]