همان یک بار

زمانی که در عقد بودیم، تنهایی به «مشهد» رفتم و یک بلوز مُد جوانان آن روز، برایش به عنوان هدیه آوردم. وقتی بلوز را تنش کرد، خیلی خوش‌تیپ شده بود. گفتم: «خیلی به شما می‌آید. حسابی عوض شدی.» شهید «فایده» گفت: «جدّاً خوش تیپم کرده؟ پس این سهم من نیست.» همان یک بار درمنزل بلوز […]

 دعاهای بی‌وقفه

شبی توفیق داشتم تا برای سرکشی از خانواده‌ای، همراهش باشم. حومه‌ی بیرجند به منزل نیمه ویرانی رسیدیم. پیرزن قد خمیده‌ای به استقبالمان آمد. در گوشه‌ای از آن ویرانه، مرد کهنسالی از درد به خود می‌پیچید. پیرزن عاجزانه می‌گفت: «مدتّی است کسی به ما سر نزده و همسرم بیمار است.» آقای فایده بلافاصله به دنبال تهیّه‌ی […]