دو ساعت وقت

شب بود. در محل مأموریت‌مان دور هم جمع شده بودیم و هر کس در رابطه با جبهه، جنگ و شهادت، مطلبی می‌گفت. نوبت به ابراهیمی رسید. او گفت: -‌ »من دوست دارم همانند مولایم، ابوالفضل العباس (علیه السلام) شهید شوم.» حرف‌های مان تمام شد و همگی خوابیدند. اما فرج الله نخوابید و مشغول دعا و […]