سیراب که شد خنده تحویلمان داد

تو میدان مین، از ساعت ده به آن طرف، دیگر کاری از ما ساخته نبود. بس که هوا گرم بود. هجوم می‌بردیم سمت کلمن آب. یک بار علی جلویمان را گرفت. گفت: ـ«برادرا هجوم نیاورید! آن قدری آب نداریم که هر قدر خواستید بخورید. اجازه بدهید یادتان بدهم چه‌طوری تو میدان مین رفع تشنگی کنید.» […]

مسأله‌ی اصلی

«علی عاصمی» گاهی در صحبت‌هایش به مسائلی اشاره می‌کرد: «یک عدّه می‌گویند پشت جبهه خودش جبهه است. این‌ها توجیهاتی است برای شیره مالیدن و دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است. همین قدر که اسمم مسلمان و مؤمن است، توی جبهه هم نباشم، نباشم. اگر ما برویم جبهه، کی پشت جبهه دعا برای شما […]