جوشن کبیر را ترجیح داد!

یادم نمی‌رود یک شب بارانی و سرد از سرکشی برمی‌گشتیم. چون من شب قبل هم به گشت رفته بودم، خیلی خسته بودم. در طول مسیر نسبتاً طولانی با هم آرام آرام صحبت می‌کردیم و می‌آمدیم. پاهایم توان نداشت! وقتی رسیدیم، او گفت: «جعفر! فکر می‌کنی در این هوای بارانی چه دعایی می‌چسبد؟» من که سنگینی […]