می‌خواست مطرح نشود

پزشکان از معالجه‌ات نا امید شدند. از راه رفتن با پا محروم شده‌ بودی. با هم برگشتیم سمنان. وارد شهر شدیم. جمعیت زیادی آمده بودند استقبال. قرار شد برویم مسجد امام. آن‌جا مجلس دعا برگزار کرده بودند. همین که فهمیدی مجلس برای تو برگزار شده، گفتی: «من نمی‌یام.» اصرار ما هم فایده‌ای نداشت. نمی‌خواستی مطرح […]

بدون نظم، هیچ کاری نمی‌شود کرد

همه منتظرت بودند. حضورت ضروری بود. شهید سیّد محمود زرگر خیلی روی تو مانور می‌داد. با اصرار و منتقل شده بودی به جهاد، به خاطر تجربه‌ات. قبلاً در تبلیغات سپاه کار می‌کردی. هر روز صبح به کمک بابا روی ویلچر آماده می‌شدی. دوستان تبلیغات می‌آمدند و باهم می‌رفتید سر کار. وقتی هم که منتقل شده […]