اهل یقین

این‌بار از ناحیه‌ی گیجگاه مجروح شده بود. به داخل اتاقش که رسیدم، چک‌چک شیر آب توجّهم را جلب کرد. گفت: «داداش! هر قطره آبی که از این شیر می‌چکد، مثل پتکی است که بر سرم فرود می‌آید، لطفاً آن را ببندید.» بعد از من تقاضا کرد تا رادیوی کوچکی در اختیارش قرار دهم. می‌گفت: «شب […]