قوانین دهگانه علمدار

سیّد مجتبی علمدار یکی از شهیدان نام آشناست، که سالیانی پس از دفاع مقدس به شهادت رسید. او مداحی دل سوخته، جوانی وارسته و بسیار ارادتمند به بی بی عالم حضرت فاطمه زهرا بود. این جوان برای خودسازی و سیر الهی خود 10 قانون وضع کرده است که آن ها را در یادداشت‌های ایشان چنین […]

نامه به پدر

بابا مجتبی سلام. امیدوارم خوب باشی. حال من خوب است و شاید بهتر از همیشه. راستی حتماً می‌دانی که از نوشتن اولین نامه‌ام برایت حدود یک سال می‌گذرد و در این یک سال اتّفاق بسیار مهمی برای من افتاده است. بگذار خیلی زود بگویم و بیش از این منتظرت نگذارم. بابا جون من به سن […]

مسائل سیاسی

دوم خرداد 76 در پیش بود. عده‌ای از دوستان سیّد که به جناح چپ معروف شده بودند دور هم نشسته بودند. مرتب از کاندیدای مورد حمایت خود صحبت می‌کردند. موج حمایت‌های آن‌ها به هیئت هم کشیده شده بود. این سیاسی کاری‌ها باعث شد عده‌ای از هیئت جدا شوند. یک شب دوباره دور هم جمع شدند […]

ارادت

چند سال بعد از شهادت رسید، خداوند به من فرزندی عطا کرد. خیلی خوشحال بودم. امّا پزشکان خبر بدی به من دادند فرزندم دچار مشکل بود. به تمام پزشکان حاذق چه در تهران و چه در مازندران مراجعه کردیم. آن‌ها راهی برای درمان نمی‌دیدند. مدتی پسرم را در دستگاه قرار دادند؛ امّا باز بی‌فایده بود. […]

ضمانت

خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم. اما مشکل پدر و مادرم بودند. به پدرم نگفتم که به سفر زیارتی فرهنگی می‌رویم. بلکه گفتم به یک سفر سیاحتی که از طرف مدرسه است می‌رویم. امّا باز مخالفت کردند. دو روز قهر کردم و لب به غذا نزدم. ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم. […]

رسول دل

آقا سیّد مجتبی علمدار را خیلی اتفاقی شناختم. زمستان بود. برای خریدن نوار یکی از مداحان به نمایشگاهی که در شهرمان دایر بود رفتم. نوار حضرت ابوالفضل (علیه السلام) آن مداح را خواستم. فروشنده نواری به من داد با عنوان شهید علمدار. چون آقا ابوالفضل (علیه السلام) هم علمدار بودند فکر کردم همان است و […]

فاتح دل‌ها

مدتی بود که در میدان منتظر مسافر بودم، حالا که می‌خواستم بروم نمی‌توانستم تکان بخورم! ده تا تاکسی جلو و پشت سرم ایستاده بودند. همان حین متوجه جوانی که چفیه دور گردنش انداخته بود شدم. انگار اهل آبادان بود. به همراه یک ساک کوچک به سمت من آمد. زد به شیشه‌ی ماشین. شیشه را پایین […]

برنامه علمدار

گروهی را آماده کردم و رفتیم ساری. ابتدا به سراغ لشکر 25 رفتیم و خودمان را معرفی کردیم. گفتیم می‌خواهیم درباره‌ی سردار شهید، سیّد مجتبی علمدار، فیلم تهیه کنیم. به ما گفتند درجه‌ی سیّد سردار نبوده، او سروان بوده. با خودم فکر کردم که روایت فتح درباره‌ی سرداران فیم تهیه می‌کند، نه… کسی زیاد تحویل […]

حضور

همسر من بعد از ماجرای فرش رنگی ارادت عجیبی به سیّد مجتبی پیدا کرد. همیشه شب‌های جمعه به کنار مزار او می‌رفتیم و برای او زیارت عاشورا می‌خواندیم. همسرم آن زمان آن قدر قرص اعصاب می‌خورد که خسته شده بودیم. از سیّد خواستم که ما را یاری کند. بعد از مدتی که به زیارت سیّد […]

شفاعت شما با مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها)

از طرف لشکر گفتند: «برای مراسم فردا یک تابلو بزرگ از تصویر سیّد آماده کن.» من هم آخر شب، به منزلمان در بابل رفتم. با پارچه و چوب، بوم را آماده کردم. قلم و رنگ‌ها را برداشتم و به نام خدا شروع کردم. همسرم آن موقع ناراحتی اعصاب شدید داشت. بارها به پزشکان متخصص در […]

کبوتر زخمی به نقل از علامه حسن‌زاده

سید را آن‌ها شناختند که خود آسمانی‌اند. آن‌ها که خود مسافران من الحق الی الخلق هستند. علامه حسن زاده آملی او را شناخت. زمانی که این عارف و عالم جلیل القدر در یکی از یادواره‌های شهدا در آمل حضور یافتند، سیّد مجتبی را مثال زدند و فرمودند: «سید مجتبی مثل کبوتری بود که یک بالش […]

نوشتن و گفتن از سیّد علمدار!

نمی‌دانم چطور سر از ساری درآوردم! چطور بر سر مزار سیّد مجتبی رفتم. چطور برادرش را ملاقات کردم و… احساس می کنم هیچ کدام این‌ها دست من نبود. بعد هم توسط یکی از دوستان، پرونده کامل این شهید شامل خاطرات و مصاحبه‌ها و … به دستم رسید. اصلاً فکر می‌کنم هیچ کدام از این جریانات […]

چند قطره اشک برای مادرم (علیها سلام)

وقتی می‌خواستند پیکر سیّد را به خاک بسپارند، چند نفری از دوستان و مداحان و علما بالای سرش رفتند تا به وصیت او عمل کنند. آن عاشق دل داده‌ی اهل بیت (علیهم السّلام) وصیت کرده بود هرگاه خواستید مرا در داخل قبر قرار دهید، روضه‌ی زهرا (علیها سلام) برایم بخوانید تا اشک از چشمانتان بر […]

نشانی از غربت مادر

وقتی سیّد حالش به هم خورده بود. استاد صمدی آملی از علامه درخواست دعا کرده بودند. ایشان فرموده بودند: «کاری با سیّد نداشته باشید، تمایل رفتن ایشان بیشتر ازتمایل به ماندنشان است. من دعا می‌کنم؛ ولی تمایل ایشان به رفتن بیشتر است. او را اذیت نکنید.» سید مجتبی به آنچه آرزو داشت، به آنچه خواسته‌اش […]