برو مطالعه کن

شهید داور علاقه‌ی شدیدی به مطالعه داشت؛ و یادم هست روزی به من گفت: چرا بیکاری؟ برو، مطالعه کن. جریان واقعه از این قرار بود که داور در گوشه‌ای از حیاط پادگان ماشین اداره را می‌شست. من با یکی از دوستان، خود را به او رسانیدیم و اجازه خواستیم ما این کار را انجام دهیم. […]

سه پایه‌ی مسلسل ضدّ هوایی

در یکی از سفرهایم به تهران، خبردار شدم که آقای یسری به علّت جراحت شدید، در بیمارستان نجمیّه بستری است. در فرصتی مناسب به عیادتش رفتم. به محض دیدن من گفت: شما یک سه پایه‌ی مسلسل ضدّ هوایی طرّاحی کرده و قول داده بودید مکانیسم آن را تکمیل کنید. قرار گذاشتیم به محض مرخصی از […]

تبادل افکار

 برادر یسری همیشه در برنامه‌ها و سمینارهای فرماندهان سپاه پاسداران در اوقات فراغت و تنفّس جلسه، با یکایک فرماندهان تماس می‌گرفت و از اطّلاعات علمی و تجربی آنان سؤالاتی می‌کرد و ابتکارات و نوآوری‌های آنان را در دفترچه‌ای یادداشت می‌کرد. در یکی از این تبادل افکار و کسب اطّلاعات جالب، فکری به خاطرش خطور کرد […]

مطالعه‌ی مستمر

از درس‌های مهمّی که از وی آموختم، مطالعه‌ی مستمر و طولانی بود. نیمه شب‌ها با این‌که در همان اتاق کوچک می‌خوابیدم، بعضی وقت‌ها که از خواب برمی‌خواستم، می‌دیدم داور بعد از اقامه‌ی نماز نیمه شب، تا نزدیکی‌های سحر مشغول مطالعه و  تلاوت قرآن است. گاهی اعتراض می‌کردم که دست از مطالعه برداشته، ساعاتی بخوابند یا […]

سوز سرما

 به خاطر دارم، در ماه‌های دی و بهمن سال پنجاه و شش، مرا با خود به کنار زاینده‌رود برد. در آن سوز سرمای شدید زمستانی، لباس شنا بر تن کرد. یخ‌های حاشیه‌ی رود را شکست و بعد از آبتنی، از آب بیرون آمد و از من خواست که با شاخه‌ی درخت بر بدن خیس و […]

چرا خلاف می‌روی

روزی ایشان را از شهر به سپاه می‌آوردم و چون خیلی عجله داشت خواستم قسمتی از مسافت را بر خلاف مقرّرات راهنمایی طی کنم تا زودتر به مقصد برسیم. بهانه کردم که دست راست خیابان خاکی و دست‌انداز است و نمی‌خواهم ماشین آسیب ببیند. فوراً مرا متوقّف کرد و گفت پس چرا خلاف می‌روید؟ گفتم: […]