نماز آخر

شب عملیّات فرا رسید، قرار شد، هنگام غروب بچّه‌ها نمازشان را بخوانند و حرکت کنند. نماز مغرب شروع شد. حدود ربع ساعت طول کشید، از بس بچّه‌ها در حال نماز گریه کردند، نه امام جماعت می‌توانست از رکوع بلند شود و نه دیگران، همه در رکوع و سجده با گریه‌های شدید مانده بودند. مکبّر که […]

هجوم شیطان

 به من گفت: «برادر مهدی! انسان از شیطان هیچ‌گاه نباید غافل شود و همه‌ی برکات را باید از جانب خدا بداند.» نقل می‌کرد که من به عرفان علاقه‌ زیادی داشتم. رفتم پیش یکی از علمای قم و از ایشان خواستم کتاب‌هایی را برای خواندن معرفی کند، تا آگاهی و شناخت بیشتری پیدا کنم. او یک […]

بالشی از ریگ‌های بیابان

سرانجام با وجود مخالفت‌های زیادی که شد در تاریخ 14 فروردین 58 در منزل یکی از برادران مراسم عقد ما برگزار شد… همان‌‌طور که گفته بود، حتی نُقلِ یک تومانی هم نخرید، تا چه رسد به خرید عروسی و حلقه و دیگر چیزها. چون همزمان با ایام نوروز بود، صاحب خانه با خوراکی‌‌های موجود از […]

امتحان ریاضی

ابتدای آموزگاری‌ام بود و از سوی منطقه‌ی بیست آموزش و پرورش تهران به گلتپه‌ی ورامین اعزام شده بودم. حمید برای دیدن من به روستا آمد. با دیدن محرومیت مردم دست به کار شد و برای اهالی چاه آب کند و با مشاهده‌ی وضعیت رقّت بار زن و شوهری نابینا خرجی ماهیانه‌اش را به عهده گرفت، […]