هزاران سر تراشیده

او نمیتوانست زورگویی را – فقط به خاطر اینکه دستور است تحمل کند، به همین خاطر با آنکه بهترین تک تیرانداز شناخته شده بود، به عنوان تنبیه او را به عمان فرستادند تا عضو گروهِ کماندوهایی باشد که قرار بود شورشیان ظُفا را سرکوب کنند. تا نام شاه، به عنوان قدرت نظامی منتطقه آوازهی بلندتری […]
مسئول اسلحه خانه

بعد از پیروزی انقلاب به «کمیتهی دفاع شهری اصفهان» رفت. باید از آرزوهایش محافظت میکرد. شهر در دست مردم بود؛ از حفظِ امنیت شهر تا جمعآوری زباله و تقسیم غذا و سوخت، همه را مردم بر عهده داشتند. حسین به سبب آشناییاش با تجهیزات نظامی، مسئول اسلحهخانه کمیته شد. خیلیها هنوز هم جوان بیست سالهای […]
از کردستان میرفت

آخرین بار بود که از این جاده میگذشت. از کنار این درختها، بوتهها، سنگها که در سنگینی عذابآور آن همه خاطرات تلخ با او شریک بودند. خاطرهی اولین باری که ستونی کمین خورده با دید، برفهای کنار جاده که از گرمای خون تازه آب میشدند، ماشینهای شعلهور که کسی درونشان فریاد میکشید و بدنهایی که […]
آفرین برادر وظیفهشناس

زمانی من وظیفهی دژبانی در مقابل در ورودی شهرک دارخوین را عهدهدار بودم. یکی از همان روزها که من در مقابل در پادگان مشغول انجام وظیفهی پاسداری بودم حاج حسین خرازی به اتّفاق یکی از دیگر فرماندهان که در عین حال رانندگی خودرو را هم بر عهده داشت، در مقابل در پاسدارخانه و دژبانی توقف […]
هرچه هست از جانب خداست

خطاب به غوّاصان خط شکن در عملیّات والفجر هشت گفت: باید از همین الان کمربندها را محکم ببندید، بند پوتینهایتان را محکم کنید، فشنگ اسلحههایتان آماده باشد. تجهیزات را به بدنهایتان محکم ببندید، خیلی قبراق آمادهی عملیات باشید…. برادران جنگ بدون تلفات، زخمی و شهید اصلاً معنا ندارد. در قاموس جنگ سختی، خستگی و تشنگی […]
تغییری در چهرهاش مشاهده نمیشد

«عراقیها هنوز گلولهای نساختهاند که انفجار آن بتواند پلکهای چشم حسین را بهم بزند.» این جمله در میان بچّههای لشکر معروف بود، زیرا او در شدیدترین گلوله بارانهای دشمن نه تنها خم نمیشد، بلکه کوچکترین تغییری در چهرهاش مشاهده نمیگردید. او در این کلام حضرت علی (علیه السلام) به درجهی یقین رسیده بود که: «بزرگترین […]
کنار آنها که دوستشان میداشت

از یک فرصت کوتاه استفاده کردیم و برای مرخصی به اصفهان آمدیم. مدتی بود با حاجی همسفر نشده بودم. نماز صبح را در مسجد ازنا خواندیم. بیشتر راه را جواد آبکار رانندگی کرد. به اصفهان که رسیدیم، یک راست رفتیم تکیهی شهدا. رفتیم سر تربت شهدای بیت المقدس، چزّابه و … تا رسیدیم به شهدای […]
تو که یک دست داری چرا…؟

حاج حسین که با سر و روی خاکی از خط برگشته بود و میخواست برای شرکت در جلسه به قرارگاه برود، ناچار بود سر وصورت را صفایی بدهد. آن زمان ما در فاو خط پدافندی محکمی در جادهی ام القصر داشتیم. آن روز حمام خراب شده بود و بچهها برای استحمام به نهرهای کنار اروند […]
حقوق 2200 تومان!

حسین ساده بود. هیچگاه از مقامش برای پیشبرد کارهای شخصی استفاده نکرد. فرماندهی لشکر برای او به معنی مسؤولیت بزرگتر و کار بیشتر بود؛ به معنی صبر و اندوهی بیاندازه. وقتی ازدواج کرد، حقوقش مثل دستمزد همهی بسیجیها، فقط کفاف یک زندگی ساده را میداد: دو هزار و دویست تومان در هر ماه! رسم خوبان […]
فقط از تکلیف حرف میزد

در عملیات کربلای چهار که روزهای متمادی با شهید حسین خرازی بودم، جز از انجام تکلیف نسبت به دین و انقلاب از او حرفی نشنیدم و در پیروزیهای شکوهمند کربلای پنج هم از غرور و غفلت پیروزی نشانهای از او ندیدم. حسین یک هفته قبل از شهادت به اصفهان که آمد، مثل همیشه یک راست […]