مانند یک رزمنده

قبل از عملیّات بدون حضور آقای «شهاب» جلسه‌ای در سنگر فرماندهی داشتیم. همان جا تصمیم گرفته شد با ایشان مانند یک رزمنده‌ی عادی برخورد شود،  امّا از حضورش در عملیّات جلوگیری به عمل آوریم. او هم اسلحه‌ای تحویل گرفته بود و همپای نیروها در تمرینات نظامی و رزم‌های شبانه شرکت می‌کرد. نیمه شب جلسه‌ی فرماندهی […]

ساک سوغاتی

 قبل از پیروزی انقلاب از «قم» به زیارت امام رضا علیه السّلام می‌رفتیم. برای اقوام مقداری سوهان و سوغاتی تهیه کردیم. «محمّد» آقا تعدادی از کتاب‌ها و اعلامیّه‌های امام را در کف ساک دخترم جاسازی کرد و روی آن‌ها را با سوغاتی‌ها پوشاند. آن ایّام گاهی پیش می‌آمد که مأمورها برای بازرسی ساک‌ها، اتوبوس‌ها را […]

قیافه‌های  دیدنی

به پیشنهاد یکی از دوستان، تصمیم گرفتیم اعلامیّه‌های امام را لای سه جزء قرآن در مسجد بگذاریم. مجالس ختم در مسجد «آیتی» برگزار می‌شد. آن روز پسر آقای «آیتی» مخفیانه کلید سالن بالای مسجد را از جیب پسرش برداشت و با هم به در مسجد رسیدیم. آقای «شهاب» همان جا قرار گذاشت که اعلامیّه‌ها را […]

زیباترین لحظه‌ی زندگی من

هنوز عمّامه بستن را نمی‌دانست. وقتی برای ملاقات حضرت امام (ره) می‌رفتیم، عمّامه‌ای را به یکی از دوستان دادیم تا اندازه‌ی سر آقای شهاب بپیچد. با اتوبوس به طرف تهران حرکت کردیم. موقع پیاده شدن ساک را به زحمت از لابه‌لای جمعیّت بیرون کشیدم. شب که شد ساک را باز کردیم. دیدم عجب عمّامه‌ای! کاملاً […]

همه در نوبت!

از ویژگی‌های بارز ایشان، برقراری عدالت بود. فروشگاهی تحت نظر دادسرا راه‌اندازی شده بود که وسایل مصادره شده در آن عرضه می‌شد. آن زمان چای قاچاق فراوانی وارد شهر شده بود. اموال قاچاق را از طریق دادستانی ضبط و برای مصرف عمومی به فروشگاه تحویل می‌‌دادند. مقرّر شده بود که نیروهای دادسرا بدون نوبت برای […]