آیة الکرسی

 بالاخره ماشین تعمیر شد. ولی هوا روشن شده بود. باید منتظر می‌شدیم تا دوباره تاریک بشود. بهمنی گفت: «نمی‌توانیم بمانیم. من تو خط خیلی کار دارم.» گفتم: آخر اگر الآن برویم، زیر دیدیم. می‌زنند! گفت: «اگر ما را بزنند، بهتر از این است که دست رو دست بگذاریم و بچّه‌ها بی‌سلاح بمانند.» غژ غژ ماشین […]