نظم و انضباط

کاوه فرصت نداشت بخوابد. بعد از نماز صبح، اگر حال داشت خوابش نمیآمد، میآمد توی صبحگاه شرکت میکرد میماند. در اوج آن بگومگوها –دقّت میکردم خودم- میرفت از جلو ساختمان آنها رد میشد، طوری که ببیندش بفهمند با تمام خستگی دیشبش آمده برود صبحگاه. آنها و بقه هم که میدیدند او آمده میآمدند توی مراسم […]