سرباز امام زمان(عج)

متوجه شدم، آقا سیّد با من صحبت نمیکند! تا چند روز همینطور بود. دل به دریا زدم و به چادر فرماندهی گروهان رفتم. گفتم: «آقا سید، چند روزی هست که با من صحبت نمیکنید! آیا خطایی از من سر زده یا در کارم کوتاهی کردهام؟» نگاه دوست داشتنی سیّد به من خیره شد. بعد از […]
فرزند اذان

نیمههای شب بیست و یک رمضان بود. حال همسرم هر لحظه بدتر میشد. خیلی نگران بودم. با کمک همسایهها قابله خبر کردیم. کمی سحری خوردم. در حیاط خانه با ناراحتی قدم میزدم. یک دفعه صدایی بلند شد؛ کلامی که آرامش را برای من به همراه داشت. صدایی آشنا و همیشگی. الله اکبر الله اکبر صدای […]
فرمانده قلبها

اغلب نیروها در صبحگاه و یا کلاسهای آموزشی حضور به موقع نداشتند! این مسئله باعث نگرانی سیّد مجتبی شد. چند بار به طُرق گوناگون به بچهها تذکر داد. اما گوش شنوایی در کار نبود! تا اینکه یک شب همه بچههای گروهان را بعد از نماز در زمین فوتبال گردان مسلم جمع کرد. نگاهی به همه […]
خاطرهی کربلای 8 از زبان خود سید

بالاخره راضی شد بگوید! هر بار که در خانه از او میخواستیم از جبهه خاطره بگوید حرفی نمیزد یا اینکه خاطرات دیگران را نقل میکرد. اما این بار خاطره از خود سیّد بود. میگفت: «توی شلمچه، عملیات کربلای 8 شروع شد. شب بود و همه جا تاریک. با بچهها خیلی خوب جلو رفتیم. رسیدیم به […]
اسراف حرام است!

در کردستان بر روی ارتفاعات مستقر بودیم. چشمهی زلالی در آنجا قرار داشت. بچّهها به کمک یک لوله، آب را به قسمتهای پایین منتقل کرده بودند. آب دائم در جریان بود. بقیه نیروها از سنگرهایشان برای بردن آب به کنار سنگر ما میآمدند. دبهی آب را پر میکردند و میرفتند. یک روز سیّد نشسته بود […]
شوخ طبعی

مادرش میگفت: «در خانه نشسته بودم. مثل هر روز چشم انتظار سیّد بودم؛ چشم انتظار لحظهای که از جبهه برگردد و زنگ خانه را بزند و به استقبالش بروم. ناخودآگاه در همان لحظه صدای زنگ خانه آمد. با عجله رفتم و در را باز کردم. پشت در پسر عموی سید، آقا سیّد مصطفی[1]، بود. دیدم […]
سید رضا

فرزند اول من در همان خانه به دنیا آمد. او دختری بود که به همراه خودش خیر و برکت را به خانه ما آورد. دو سال بعد همسرم باردار شد. این بار دقت نظر همسرم و خودم بیشتر شده بود. همسرم همیشه سعی می کرد با وضو باشد. به خواندن قرآن و زیارت عاشورا مداومت […]
زندگینامه

سید مجتبی علمدار، فرزند سیّد رمضان، در سحرگاه بیست و یک ماه رمضان در یازدهم دی ماه سال 1345 در شهر ولایتمدار ساری و در خانهای که با عشق به اهل بیت (علیه السلام) مزین شده بود، دیده به جهان شود. پدرش کفاش ساده دل و متدّینی بود که بیش از همه چیز به رزق […]