حجب و حیا

بچّه‌های هم سنّ و سال مسخره‌اش می‌کردند برای این کارش. ولی او کار خودش را می‌کرد. مثل آن‌ها لخت و عور نمی‌شد بپرد توی حوض و بدنش را بشوید. می‌رفت سر چاه، پشت موتور و با چند ملحفه دور خودش حصاری می‌گرفت و آب می‌ریخت روی سرش. با همه‌ی کودکی‌اش می‌گفت: زن‌های کشاورزان محل می‌آیند […]