در لیست سیاه ساواک

جلسات خصوصی‌تر در مغازه‌ی پدر اسماعیل برگزار می‌شد. مغازه که درست پشت خانه‌ی آن‌ها بود، پُر می‌شد از جوانانی که آماده بودند تا با رژیم شاه، حتی درگیری مسلحانه را آغاز کنند. امّا اسماعیل موافق با کار فرهنگی بود و می‌گفت: «تیغ قلم برنده‌تر از سلاح است و ما تا پشتوانه‌ی علمی و فرهنگی نداشته […]

ساواکی

سال 1357 بود. بروجردی آمد پیش من و گفت: «یک قبضه کلت می‌خواهم. می‌خواهم کار یک ساواکی را تمام کنم.» گفتم: «من یک قبضه اسلحه دارم، ولی به شما نمی‌دهم.» گفت: «چرا؟» گفتم: «چون خراب است، می‌ترسم در حین انجام کار، تو را گیر بندازد.» گفت: «تو آن را به من بده، بقیه‌اش با من!» […]