خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را

خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را تا قدری التیام دهد، گوش پاره را آتش گرفته گوشه ی دامان کوچکش آبی نبود، چاره کند این شراره را ازخیمه های سوخته تا گود قتلگاه هاجرشد و دوید به هرسو، اشاره را باران تازیانه و سیلاب سیلی، اشک تاریک کرده بود، نگاه ستاره را ازحال رفت ، […]