هالهاي از كبود چشمانش در افقهاي دور ميرقصيد

هاله‌اي از كبود چشمانش در افق‌هاي دور مي‌رقصيد دور تا دور ماه را دريا، غرق نت‌هاي شور مي‌رقصيد اطلسي‌ها دريده پيراهن، تن باغ از تب غزل خالي يك مترسك ميان شب بوها، با كلاغان كور مي‌رقصيد بركه تاريك و آسمان خالي‌ست، باز هم اين پلنگ بي تاب است ماه در جام‌هاي مردابي، دور از چشم […]