خدا كند كه دروغي بزرگ باشد اين

خدا كند كه دروغي بزرگ باشد اين من اعتماد ندارم به حرف طالع بين نشسته اند كمان هاي بيوه آماده گرفته اند كمين تير هاي چله نشين دوباره كوچه دوباره كسي ز اهل كساء دوباره فتنهي شيطان دوباره غصب زمين و باز شد دهن ياوه اي و حرفي زد و پخش شد همه جا بوي […]
يك عمر در حوالي غربت مقيم بود

يك عمر در حوالي غربت مقيم بود آن سيدي كه سفرهي دستش كريم بود خورشيد بود و ماه از او نور ميگرفت تا بود، آسمان و زمين را رحيم بود سر ميكشيد خانه به خانه، محله را اين كارهاي هر سحر اين نسيم بود آتش زبانه ميكشد از دشت سبز او چون گلفروش كوچهي طور […]