برای سر دادن

شهید علیرضا بازاری را به علّت کمی سنّ و سال از ورود به عملیّات محروم کرده بودند. ایشان به تکاپو افتاد، به هر زحمتی بود فرماندهی را متقاعد کرد که در عملیّات همراه گردان باشد. وقتی اجازهی حضور در منطقه را یافت، از خوشحالی فریاد میکشید: «بالاخره پیروز شدم، من پیروز شدم.» یکی از بچّههای […]
راننده بلدوزر

به راننده لودر و بلدوزر نیاز فوری داشتیم. به این خاطر، به روستای تل سیاه رفته بودیم و ضمن جمع آوردن کمکهای نقدی، اعلام کردیم که به راننده لودر و بلدوزر نیاز داریم تا هر چه سریعتر، به مناطق جنگی اعزام کنیم. پس از گذشت دو روز از این اعلام، یکی از اهالی روستا به […]
آیهی روی دیوار

تا رسیدیم، یک فصل کتک خوردیم و همهی وسایلمان را گرفتند. اما در آن وضعیت دردناک، شهید صمد یونسی میگفت: «روی دیوار سلول نوشتم: بسم الله القاصم الجبارین. ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص.» منبع: کتاب «رسم خوبان3 – شور شیدایی»؛ شهید صمد یونسی، ص 59. / تبسم نسیم، ص […]
فقط یک جمله

دوران انقلاب هنوز بچّه بود، امّا با وجود این، با گروههای مبارز همکاری داشت و اعلامیه پخش میکرد. در عین حال خیلی هم شوخ طبع بود. یک روز مأموران در حین پخش اعلامیه دستگیرش میکنند و هر چه از او سؤال میکنند، فقط همین یک جمله را تکرار میکند: «مرگ بر شاه.» حسابی از دست […]
سرهای تراشیده

تلاشهای انقلابیاش به جایی رسید که مأمورین شاه معدوم، به منزل ما ریختند. ایشان و دوستانش را گرفتند و سرهایشان را تراشیدند و بچّههای محل برای اینکه دیگران قضیّه را نفهمند همه سرهای خود را تراشیدند. وقتی به دنبال برادر دیگر ایشان آمدند (مأمورین رژیم) دیدند که همهی سرها را تراشیدند. پرسیدند: «چرا سرهای خود […]
برای اوّلین بار

ماه رمضان، قبل از انقلاب در مراسم احیاء، آقای «رحیمی» تعداد زیادی اعلامیّه و عکس حضرت امام (ره) را روی پنکه سقفی جاسازی کرده بود. بر اثر ازدحام جمعیّت، هوای داخل مسجد گرم شد. با به کار رفتن پنکه، اعلامیّهها در فضای مسجد به پرواز درآمدند. رئیس شهربانی که کنار ستونی نشسته بود، سراسیمه به […]