آنارشیسم جنسی؛ پیوندهای پیدا و پنهان سلفیسم و لیبرالیسم

لیبراسم، هم قاتل و هم مقتول
برخلاف تصور عمومی، آنچه در ماهها و روزهای اخیر بر جهان گذاشته است و میگذرد، قدرت یافتن بنیادگرایی با ایجاد دولت آنارشیستی در منطقه و جهان نیست، بلکه همان بنیادگرایی قران نوزدهم است که ریشه در بنیادگرایی مسیحی دارد. این بنیادگرایی تلاش بسیاری کرد تا خود را در قرن بیستم نیز زنده نگاه دارد، اما در قرن حاضر نفسهای آخر خود را میکشد و این رفتارهای خشن و کشتارها در آسیای غربی و اروپا- که نمونه اخیر آن در فرانسه روی داد- به مثابه دست وپازدنهای یک تفکر در حال احتضار است. بنیادگرایی در این سرنوشت تنها نخواهد بود، صدای شکستن استخوا نهای لیبرالیسم هم به گوش میرسد. مدرنیسم که بر دو پایه سوسیالیسم و لیبرالیسم بنا نهاده شده بود، به محاق رفته و از خاکستر آن پست مدرن در حال سربرآوردن است؛ حال آنکه برخی معتقدند پست مدرنیسم با لیبرالیسم کنار خواهد آمد، زیرا هر دو غریز همحور هستند.
به هر روی، فلسفه وجودی لیبرالیسم اثبات «حال » و ابطال «گذشته » است؛ گذشتهای که ملهم از
مذهب بود و مذهبی که سراسر سخن از بازگشت میزد. بر همین اساس بود که مدرنیته انجیل را زیر تیغ جراحی علمِ منقطع از مبدأ و معاد برد. مسیحیان متعصب نیز چنین رویکردی به دین را برنتافته و پایههای بنیادگرایی را بنا کردند، اما این وضعیت گویا چندان دوام نداشت، زیرا اینبار پست مدرنیسم با ابطال گذشته و حال، در پی اثبات آینده است. پست مدرنیسم، نه به دانش -که خاستگاهش «گذشته» است- و نه به بینش -که برآمده از حال است- اعتباری قائل نیست، بلکه به «ایده» میاندیشد که همواره رو به سوی «آینده » دارد و این دقیقاً اساسیترین اصل پراگماتیسم است.
بشر امروز با یک تحول عظیم روبهروست و به خودآ گاهی رسیده که نتیجه اولیه آن، فروپاشی جهانی در ابعاد فلسفی و عرفانی و بنیادگرایی است؛ چراکه اولاً فلسفه غرب ذات خود را در جنگ جهانی دوم نشان داد، ثانیاً عرفان و بنیادگرایی نیز پایههای اخلاق و عقلانیت را همچون موریانه خورد. با شکسته شدن این ابعاد و ساختارها، خودبهخود پارادایمهای دیگری شکل خواهند گرفت، اما چه چیزی جایگزین فلسفه و عرفان خواهد شد؟ به نظر میرسد، جایگزین آنها چیزی جز «حکمت» نباشد.