مراسم «بزرگداشت هفته دفاع مقدس»

روز شنبه مورخ 05 مهر ماه 1399، مراسم «بزرگداشت هفته دفاع مقدس» در مسجد امام رضا علیه السلام مدرسه علمیه امام خمینی(ره) تهران برگزار شد؛ این مراسم که با حضور حضرت «آیت الله صدیقی» تولیت محترم مدرسه، «حجت الاسلام و المسلمین محمد حسنی» نماینده محترم ولی فقیه در ارتش جمهوری اسلامی ایران و تعدادی از اساتید بزرگوار و طلاب معزز برگزار گردید، حضرت «حجت الاسلام والمسلمین سید محمد علی آل هاشم» امام جمعه محترم تبریز به ایراد بیاناتی پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.

مراسم تشییع و تدفین دو شهید گمنام دفاع مقدس

همزمان با سالروز شهادت ام ابیها حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، مراسم تشییع و تدفین پیکر مطهر دو شهید گمنام دوران دفاع مقدس صبح روز سه شنبه 1 اسفندماه 1396 از مسجد جامع ازگل به سمت مسجد حوزه علمیه امام خمینی(ره) تهران، با سخنرانی حضرت آیت الله صدیقی برگزار گردید که گزارش تصویری و صوت این مراسم تقدیم می گردد.

درایت و آرامش

«یک روز دو ساک برزنتی پر از اسلحه‌ی کلت آوردند و در مسجد گذاشتند، بدون اطّلاع قبلی و بدون هیچ برنامه‌ای گفتند بین برادران توزیع شود. تا ما بیائیم متوجّه شویم که اوضاع از چه قرار است، گفتند که به احتمال قوی محل لو رفته، چون مأموران انتظامی و امنیّتی سر چهار راه مستقر شده‌اند […]

سوز سرما

 به خاطر دارم، در ماه‌های دی و بهمن سال پنجاه و شش، مرا با خود به کنار زاینده‌رود برد. در آن سوز سرمای شدید زمستانی، لباس شنا بر تن کرد. یخ‌های حاشیه‌ی رود را شکست و بعد از آبتنی، از آب بیرون آمد و از من خواست که با شاخه‌ی درخت بر بدن خیس و […]

گلبانگ اذان

یک روز ظهر در مسجد نشسته بودیم و شهید حسینی تدریس می‌کرد. در میدان شهر که نزدیک مسجد حکیم بود به مناسبت تولد پسر پهلوی جشن گرفته بودند. وقت اذان شد و آقا صدای مؤذن را از بلندگوها پخش نمودند. یکی از مأمورین آمد و گفت: «بلندگو را خاموش کنید.» آقا توجهی نکرد. یک نفر […]

ساک سوغاتی

 قبل از پیروزی انقلاب از «قم» به زیارت امام رضا علیه السّلام می‌رفتیم. برای اقوام مقداری سوهان و سوغاتی تهیه کردیم. «محمّد» آقا تعدادی از کتاب‌ها و اعلامیّه‌های امام را در کف ساک دخترم جاسازی کرد و روی آن‌ها را با سوغاتی‌ها پوشاند. آن ایّام گاهی پیش می‌آمد که مأمورها برای بازرسی ساک‌ها، اتوبوس‌ها را […]

قیافه‌های  دیدنی

به پیشنهاد یکی از دوستان، تصمیم گرفتیم اعلامیّه‌های امام را لای سه جزء قرآن در مسجد بگذاریم. مجالس ختم در مسجد «آیتی» برگزار می‌شد. آن روز پسر آقای «آیتی» مخفیانه کلید سالن بالای مسجد را از جیب پسرش برداشت و با هم به در مسجد رسیدیم. آقای «شهاب» همان جا قرار گذاشت که اعلامیّه‌ها را […]

تا خدا نخواهد، طوری نمی‌شود

و بعدتر که صیّاد در ستاد کل بود، هر وقت دلم می‌گرفت و از دنیا و زندگی روزمرّه خسته می‌شدم، می‌رفتم دیدنش. می‌آمدم که درد دل کنم و از وضعی که پیش آمده بگویم، حرف‌هایی می‌زد که آدم یادش می‌رفت برای چه آمده. می‌گفت: «علی آقا، اگر همه‌ی کارهایت را برای خدا بکنی، اگر فقط […]

پیروزی و ناکامی را لطف خدا می‌دانست

هر کاری را که به او می‌سپردند، قبلش دو رکعت نماز می‌خواند و متوسّل می‌شد به ائمّه. نیّت می‌کرد که این کار را برای رضای خدا انجام دهد. خودش این‌طور بود و به ما هم یاد می‌داد این‌طور باشیم. این‌طور کار کنیم و زندگی کنیم. توی بدترین شرایط خم به ابرو نمی‌آورد. پیروزی‌هایش را لطف […]

حرف و عملش یکی بود

خیلی دوستش داشتم. با وجود اختلاف نظرهایی که داشتیم، باز هم دوستش داشتم. به این خاطر دوستش داشتم که حرف و عملش یکی بود. وقتی حرفی می‌زد، معلوم بود که این حرف از دلش می‌آید؛ از تمام وجودش و نه فقط زبانش. وقتی می‌گفت «احمد، برای خدا کار کن. همیشه برای خدا کار کن.» می‌دانستم […]

قبل و بعد مسؤولیّت، برایش فرقی نکرد!

آقای همدانی، فرمانده‌ی تیپ انصار بود و حسن تُرک مسؤول طرح و عملیّات. آقای همدانی از آن تیپ رفت و آقای کیانی شد فرمانده‌ی تیپ انصار. یک وقت دیدیم حسن نیست. پرس و جو که کردیم، شنیدیم رفته مشهد. زود شستم خبردار شد. باز هم همه را متحیّر کرده بود. این آدم یک ذرّه به […]

تک‌تیرانداز هستم!

علی تجلّایی در دل همه‌ی رزمندگان آذربایجان جا داشت. حماسه‌ی او در روزهایی که دشمن سوسنگرد را در محاصره‌ی خود داشت، هنوز از اذهان پاک نشده بود. تواضع، بخش جدانشدنی از وجودش به شمار می‌رفت. این حرف را دهان به دهان شنیده بودیم که پیش از شروع جنگ تحمیلی، علی آقا به همراه ناصر بیرقی […]