گل گفت که باغبان تنها تشنه ست

گل گفت که باغبان تنها تشنه ست خشکیده لبی سرود، بابا تشنه ست ای دست جدا شو از تنم، دیدم من تو سیر شدی از آب و مولا تشنه ست شاعر: مهناز سپهری

بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو

بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو نامرد تمام کوفیان، مرد عمو یک جرعه نگاه تو عظش را کافیست من آب نمی خواهم، برگرد عمو شاعر: مهناز سپهری

آن روز عطش به سینه آذر می ریخت

آن روز عطش به سینه آذر می ریخت بر دامن دشت، لاله پرپر می ریخت در ساحل علقمه همه می دیدند خورشید به روی ماه اختر می ریخت شاعر: حسین یاری

دستی که بر آن دست خدا زد بوسه

دستی که بر آن دست خدا زد بوسه صد حیف که شمشیر جفا زد بوسه در کرب و بلا حسین از روی زمین برداشت و با قد دوتا زد بوسه شاعر: حسین یاری

بسیار گریست تا که بیتاب شد آب

بسیار گریست تا که بیتاب شد آب خون دیخت ز دیدگان و خوناب شد آب از شدت تشنه کامیت ای ساقی آن روز ز شرم روی تو آب شد آب شاعر: محمدرضا سهرابی نژاد

آن نخل به خو تپیده را می بوسید

آن نخل به خو تپیده را می بوسید آن مشک ز هم دریده را می بوسید خورشیدِ کنار علقمه خم شده بود دستان ز تن بریده را می بوسید شاعر: محمدرضا سهرابی نژاد  

علم از دست و دست از تن جداشد

علم از دست و دست از تن جداشد و مشک آب از دندان رها شد قیامت را به چشم خویش دیدم دمی که قامت خورشید تا شد شاعر: کریم رجب زاده

دیدنت را اگرچه در سر داشت

دیدنت را اگرچه در سر داشت به گمانم خیال دیگر داشت تشنه کام آمدی، نمی دانی لب آب از عطش ترک برداشت شاعر: کریم رجب زاده

ای آنکه عمود کین شکستت عباس

 ای آنکه عمود کین شکستت عباس پیروزی دین شد از شکستت عباس تو دست خدایی که به مرگ و به حیات بوسیده چهار امام دستت عباس شاعر: سید رضا مؤید

تا آب روان به کودکانش برسد

تا آب روان به کودکانش برسد نگذاشت که آب بر لبانش برسد ترسید اگرکه دیر جنبد عباس شاید خللی به امتحانش برسد شاعر: سید رضا مؤید

او طرح دگر ز عشق و تقوا می ریخت

او طرح دگر ز عشق و تقوا می ریخت آتش ز عطش بر سر دنیا می ریخت از لذت آب خوردنش افزون بود آن تشنه که آب را به دریا می ریخت شاعر: سید رضا مؤید

یکباره چو مهر، شعله ور گشت عباس

یکباره چو مهر، شعله ور گشت عباس سوزنده تر از خشم شرر گشت عباس با یاد لب خشک جگرگوشه ی عشق از شطّ فرات تشنه برگشت عباس شاعر: احد ده بزرگی

از ساغر ماه باده نوشید و گذشت

از ساغر ماه باده نوشید و گذشت بر تن زره از ستاره پوشید و گذشت بی دست کنار شطّ خونین فرات خورشید صفت به شب خروشید و گذشا شاعر: احد ده بزرگی

بر تشنه لبان، دجله ی بیتاب گریست

بر تشنه لبان، دجله ی بیتاب گریست چون چشمه فرات مشک پر آب گریست در دامن کهکشانی دشت عطش خورشید کنار نعش مهتاب گریست شاعر: عباس براتی پور