مزارت عشق را بیتاب کرده

مزارت عشق را بیتاب کرده فلک را بنده ی سرداب کرده گواهی می دهد این قبر کوچک که مردی را خجالت آب کرده شاعر: حیدر توکلی
قربان دو دستی که ز تن گشت جدا

قربان دو دستی که ز تن گشت جدا وان چشم که خورد از ستم تیر جفا وان آبِ رخی که ریخت از اشک به خاک وان فرق که در راه خدا گشت دو تا شاعر: عباس محمدی (آزرده)
او غربت آفتاب را حس می کرد

او غربت آفتاب را حس می کرد در حادثه، التهاب را حس می کرد بی تابی کودکانش آتش می زد وقتی خنکای آب را حس می کرد شاعر: وحید امیری
در وادی عشق خضر راهی عباس

در وادی عشق خضر راهی عباس بر مردم خسته دل پناهی عباس گویند که ماه نورد گیرد از مهر خورشید حسین است و تو ماهی عباس شاعر: مهدی آصفی
بر دامن او گرد مدارا ننشست

بر دامن او گرد مدارا ننشست سقا، نفسی ز کار خود وا ننشست هرچند قلم شد عَلَم بازوی او با دست بریده باز از پا ننشست شاعر: تقی پور متقی
طفلان حرم تو را توان می دادند

طفلان حرم تو را توان می دادند یعنی به قدمهای تو جان می دادند می آمدی و فرشتگان بر لب رود اعجاز تو را به هم نشان می دادند شاعر: محمود سنجری
گلها همه بودند ولی یاس نبود

گلها همه بودند ولی یاس نبود آن راوی عشق و شور و احساس نبود غمناک ترین مرثیه را خواند حسین وقتی که عَلَم در کف عباس نبود شاعر: زکریا تَفعلی
در غربت نینوای تو مشک گریست

در غربت نینوای تو مشک گریست بر دست ز تن جدای تو مشک گریست گر چشم تو را تیر به هم دوخت ولی دریا دریا به جای تو مشک گریست شاعر: محمود تاری
آنان که به راه عشق سرگردانند

آنان که به راه عشق سرگردانند پیچ و خم این مسر را می دانند از سجده ی بی رکوعشان پیدا بود بی دست نماز عاشقی می خوانند شاعر: شهاب
زان دست که چون پرنده بی تاب افتاد

زان دست که چون پرنده بی تاب افتاد بر سطح کِرخت آبها، تاب افتاد دست تو چو رود تا ابد جاری شد زان روی که در حمایت آب افتاد شاعر: سلمان هراتی
ای خون خدا خدا بود یاور تو

ای خون خدا خدا بود یاور تو توحید، چه خوش نشسته در باور تو خود، چاره ی تشنه کامی اصغر کن کافتاده ز تن دو دست آب آور تو شاعر: عزیزالله خدامی
از چشم سپیده خواب را می برند

از چشم سپیده خواب را می برند از چشمه ی گل، گلاب را می برند بر شانه ی خود فرشتگان آهسته از علقمه روح آب را می بردند شاعر: محمد حسین کاظم زاده
آن روز غریبانه و تنها جان داد

آن روز غریبانه و تنها جان داد پرورده ی آسمان، به صحرا جان داد اسرار شگفت عشق معنا می شد وقتی که عطش کنار دریا جان داد شاعر: سید محمد حسین مؤمنی تنکابنی
هنگام سفر، پیشقدم شد دستم

هنگام سفر، پیشقدم شد دستم قربانی قامت علم شد دستم تا نامه ی عشق را به خون بنگارم در محضر وصل او قلم شد دستم شاعر: جلال احمدی