سیاست کلی نظام ایران، در قبال حزب الله

امام نیز در یکی از سخنرانیهای خود گفت: «دفاع از اسلام و حزبالله اصل خدشهناپذیر سیاست جمهوری اسلامی است».[1] در سال 1365 با چند نفر در قالب هیئت شورای مرکزی حزبالله به ایران رفتیم و نخستین بار حضرت سید قائد(آیت الله العظمی خامنه ای) را که رئیس جمهوری بود، دیدم. در آن جلسه، دیدار […]
امام شد مقتدای من

پس از پیروزی انقلاب، برای اولین بار بود که در حسینیهی جماران امام را دیدم. در سال 1361 در روز جهانی مستضعفان در نیمهی شعبان، هیئتهایی از لبنان برای دیدار با امام خمینی (ره) به ایران رفتند که من نیز با آن هیئتها و مهمانانی که در مراسم شرکت کردند، همراه شدم. چندی پیش، در […]
خودرویی که سفیر مرگ بود!

سال 1368 در جادهی بعلبک در حال تردد بودیم. سید عباس موسوی، شیخ صبحی طفیلی و سید ابراهیم امین هم بودند. ماشینها از یکدیگر جدا حرکت میکردند. اتومبیلی پر از مواد منفجره در کنار جاده انتظار ما را میکشید. وقتی نخستین ماشین از کاروان ما رسید، اتومبیل حامل بمب را منفجر کردند. در این عملیات […]
دبیر کلی حزبالله

سید عباس (رضوان الله تعالی علیه) که شهید شد، ابتدا تشییع را در بیروت انجام دادیم، سپس پیکر ایشان و خانوادهاش را به بعلبک بردیم و در آنجا نیز تشییع کردیم. در بعلبک تا روز دوم ماندیم تا به نبی شیث برویم. در آن شب (که قبل از دفن شهید سید عباس بود)، شورای اجرایی […]
حضور در جبهه

گاه در جبهههای جنگ با رژیم صهیونیستی حضور مستقیم داشتهام؛ البته نه به این شکل که کلاشینکوف به دست بگیرم و تیراندازی کنم؛ اما در اتاق عملیات، در نبردهای مناطق ضاحیه و یا در اقلیم التفّاح یا جاهای دیگر، مستقیم ادارهی عملیات را دست گرفتهام. یک بار، نزدیک به شش ماه را با تعدادی از […]
دوباره قم[1]

سال 1368 و اوایل 1369 تصمیم گرفتم به قم بازگردم. از حضرت آیت الله خامنهای، سید قائد ارواحنا فداه اجازه گرفتم؛ و ایشان هم به من اجازه داد که به قم بروم. حضرت سید قائد در آن زمان دست خطی نوشت و مرا برای نمایندگی حزبالله در ایران پیشنهاد داد. به قم رفتم و شروع […]
ورود سپاه، به لبنان

در سال 1361 رژیم صهیونیستی به لبنان حمله کرد و به دستور امام خمینی رضوان الله تعالی علیه مبنی بر آمدن نیروهای ایرانی به منطقه، نیروهایی از سپاه پاسداران[1] به لبنان آمدند. آنان معتقد بودند که ممکن است وارد جنگ با رژیم صهیونیستی شوند، اما در اثر شرایط منطقهای و [عدم حمایت دولت سوریه و […]
فرزندان خوبم

حاصل ازدواج ما، سه پسر و یک دختر بود. اولین فرزندم، «سید محمد هادی»[1] در سال 1358 یک یا یک سال و نیم بعد از ازدواجمان به دنیا آمد. «سید محمد جواد» هم یک سال بعد از او به دنیا آمد، و سومی هم «سیده زینب» است که تقریبا سه سال از سید محمد جواد، […]
ماجرای شیرین ازدواجم

چند ماه پیش از اینکه از نجف برگردم، اواخر سال 1357 به طور اتفاقی با خواهر دو شیخی که با آنها شوخی میکردم و برای آنکه سر سفرهشان بروم، به آنان میگفتم: «مرا در غذای خود شریک کنید، من داماد شما خواهم شد». ازدواج کردم. البته آن موقع، میدانستم که آنها دو خواهر دارند که […]
کتابهایی که خواندم

در دوران طلبگی، کتابهای مختلفی میخواندم. مثلا کتابهای عقاید؛ و تمام تألیفات شهید صدر را میخواندم. ما توجه ویژهای به تمام تألیفات ایشان داشتیم. بیشتر وقتمان را در تحصیل میگذراندیم. روزی پنج درس میخواندیم و هیچ تعطیلی نداشتیم. تمام وقتمان صرف تحصیل مواد درسی بود و اغلب مطالعات عمومی من، پس از اینکه از نجف […]
تأسیس حوزه در بعلبک

نیمهی دوم سال 1358 بود که به بیروت بازگشتیم. وقتی به لبنان آمدیم، بحثی پیش آمد که کجا درس بخوانیم؟ میخواستیم درس را ادامه بدهیم. وقتی با سید عباس مشورت کردیم، گفت: «بهتر است به بعلبک بروید، موافقت آقایان را بگیرید و در آنجا خودتان حوزهای تاسیس کنید.» سید فضل الله و سید شمس الدین، […]
سختگیری و بازگشت به لبنان

در سال 1358، به مناسبت اربعین امام حسین علیه السلام، سید عباس ما را تشویق کرد تا به صورت گروهی بزرگ، پیاده، به زیارت کربلا برویم. آن روز، ما عمّامه و لباس روحانیت را در مدرسه گذاشتیم و دشداشه یا ردای عراقی پوشیدیم و چفیه و چند تا پتوی پشمی هم برداشتیم و برای زیارت […]
شهریهی طلبگی

در نزدیکی حرم امیر المؤمنین علیه السلام بازار بزرگی وجود داشت. در این بازار، چند غذاخوری وجود داشت که یکی از آنها «غذاخوری شمس» بود که مشرف به خیابان امام زین العابدین علیه السلام بود. این غذاخوری دو بخش داشت: بخشی مشرف به خیابان بود که کبابی بود؛ و بخش دیگری که مشرف به داخل […]
سال تحصیلی ما، تقریباً سیصد و پنجاه روز بود!

در همان سال اول طلبگیم، شمار بسیاری از طلاب لبنانی نیز به نجف آمدند. از ما گروهی شکل گرفت که از جملهی آنان، شیخ علی کُریم، شیخ «محمد خاتون»[1] و شیخ حسن یاسین بودند. ما در قالب همین گروه، نزد سید عباس درس میخواندیم. سید عباس برای ما خیلی برتر از یک مدرّس بود. ناظر […]